Wednesday, June 20, 2012

Remembering Mona / Recordando a Mona Mahmúdnizhád




Remembering Mona / Recordando a Mona Mahmúdnizhád

 

by Santiago Antonio Rodriguez on Tuesday, June 19, 2012 at 11:38pm ·
On the 18th of June, 1983 in Shíráz, Iran, ten women were executed by hanging for their unwillingness to renounce their Bahá'í belief in the face of the Islamic fundamentalism that had recently overtaken their country.


This act was particularly disturbing since usually only Bahá'í men were targeted for execution.
The incident brought outcries from the world community appealing to the Iranian government to implement basic human rights for the Bahá'ís.


This international pressure had its effect in that recent years have witnessed fewer executions, but Bahá'ís are still denied basic rights of education, employment, assembly and legal protection.


The Bahá'í Faith is a religion native to Iran and is considered apostasy by the religious leaders of Shí'ih Islam.
Since the religion began in 1844, over 20,000 of its adherents have been martyred. Of the ten women executed in 1983, the youngest was only a teenager.


Her name was Mona Mahmúdnizhád.
Born September 10, 1965
Died June 18, 1983
Shiraz, Iran Nationality
Iranian Known for Execution for membership in the Bahá'í Faith





Tuesday, June 19, 2012

گفتند: یا اسلام یا اعدام


گفتند: یا اسلام یا اعدام

مصاحبه با خانواده های مونا محمودنژاد و مهشید نیرومند

"آنها هیچ فعالیت سیاسی نداشتند و فقط به خاطر اعتقادات دینی شان اعدام شدند. به آنها گفته بودند یا اسلام یا اعدام و آنها در بی خبری خانواده ها اعدام شدند و جنازه هایشان نیز به خانواده ها تحویل داده نشد".
این سخنان خانواده های زنان و دختران بهایی است که 28 خرداد 1362 در شیراز اعدام شدند.اکنون با گذشت 29 سال خانواده های مونا محمود نژاد و مهشید برومند، دو تن از این اعدام شدگان در مصاحبه با "روز" می گویند در انتظار روزی هستند که مسئولان شجاعت اعتراف به اشتباهشان را داشته باشند و رسما بگویند که اشتباه کرده اند.
مونا محمود نژاد (17 ساله)، اختر ثابت (25 ساله)، رویا اشراقی (23 ساله)، سیمین صابری (24 ساله)، مهشید نیرومند (28 ساله)، زرین مقیمی ابیانه (29 ساله)، شیرین دالوند (27 ساله)، طاهره ارجمند (سیاوشی)، نصرت غفرانی (یلدایی) 56 ساله و عزت اشراقی (جانمی) ده زنی هستند که 28 خرداد 62 اعدام شدند. دو روز پیش از آنها 6 مرد بهایی که از بستگان این زنان بودند نیز اعدام شده بودند.
مونا محمود نژاد، دانش آموز دبیرستان بود و در حالی اعدام شد که سه ماه قبل یعنی 22 اسفند 61 پدر او اعدام شده بود. مهشید نیرومند هم در دانشگاه فیزیک خوانده بود و به گفته خانواده اش به کودکان بهایی، آموزه های دینی را درس میداد.
این زنان و مردان متهم به تبلیغ بهائیت در ایران شده و از آنها خواسته بودند از آئین دینی خود دست بردارند. 

 

مهرنوش نیرومند، خواهر مهشید نیرومند در مصاحبه با "روز" میگوید که خواهرش پس از 6 ماه و 20 روز زندان، در 28 خرداد 62 اعدام شده است: "دلیل اعدام خواهرم، اعتقاد او به دیانت بهایی بود ولی بهانه ای که آوردند فعالیت های خواهرم در آموزش آموزه های دینی به کودکان بهایی بود. خواهر من در دانشگاه فیزیک خوانده بود اما به دلیل بهایی بودن مدرک تحصیلی او را ندادند. او به بچه های بهایی درس اخلاق، دعا و مناجات میداد. و همین بهانه دستگیری او بود. شبی که به خانه ما برای بازداشت آمدند خودشان هم گیج بودند چون ما سه خواهر بودیم و نمیدانستند کدام را باید بازداشت کنند. رفتند و دوباره بازگشتند و گفتند همان که فیزیک خوانده بیاید و خواهرم را بردند".
خانم نیرومند می افزاید: "قبل از اعدام از خواهرم و بقیه خواسته بودند که از اعتقادشان دست بردارند. صراحتا گفته بودند در 4 جلسه فرصت دارید مسلمان شوید و سپس آزاد شوید. اگر خواهرم و بقیه مسلمان می شدند آنها را آزاد میکردند. روز قبل از اعدام که ما برای ملاقات رفتیم شنبه بود. ملاقات انگار حالت خداحافظی داشت با اینکه نمیدانستیم میخواهند اعدام کنند. خواهرم گفت مرا بردند و ازمن خواستند که مسلمان شوم اما گفتم من به آئین خودم اعتقاد دارم. از او خواسته بودند 4 بار تکرار کند و او هم تکرار کرده بود برای همین هم اعدام اش کردند."
از خواهر خانم برومند می پرسم بعد از اعدام چطور خبردار شدید و جنازه خواهرتان چه شد؟ می گوید: "روز بعد از ملاقات آنها را اعدام کردند و ما خیلی اتفاقی متوجه این مساله شدیم؛بعد پدرم رفت اما جسدها را تحویل ندادند. گفته بودند همانطور که به درک واصلشان کردیم جسد ها را هم به همان طریق دفن کردیم. انها را با همان لباس های تن شان و بدون هیچ گونه آداب و مراسمی دفن کرده بودند و به ما هم نگفتند کجا دفن کرده اند اما قبرستان خود ما مشخص بود چند میت دفن شده و کجاها خالی بوده. محوطه ای در آنجا را با بولدوزر زیر و رو کرده بودند و همان جا 5 مادر و 7 دختر را با همدیگر دفن کرده بودند."
خانم برومند میگوید که دادگاهی برای خواهرش و بقیه کسانی که با او اعدام شدند تشکیل نشده بود: "هیچ دادگاهی به شکل رسمی نبود. از آنها خواسته بودند مسلمان شوند خواهرم گفته بود ما براساس اعتقادات دینی مان، همه ادیان الهی را قبول داریم اسلام و حضرت محمد را قبول داریم. اما آنها میخواستند او دین خود را نفی کند. می گفتند اگر مسلمان شوید آزادتان میکنیم و روی حرفشان هم بودند چون هر کسی برمیگشت آزادش میکردند. دورانی که خواهرم زندان بود به تمام مراجع قانونی ان موقع مراجعه کردیم تظلم خواهی کردیم ولی خیلی هایشان گفتند به ما مربوط نیست. با اینکه میدانستند خواهر من و بقیه آنها هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشتند. ما براساس اعتقادات دینی مان در فعالیت های سیاسی شرکت نمیکنیم وآنها تنها به دلیل اعتقادات دینی شان اعدام شدند."

 

ترانه محمودنژاد، خواهر مونا محمودنژاد است که در فاصله 3 ماه پدر و خواهرش اعدام شدند.

خانم محمودنژاد ممکن است توضیح دهید چطور شد مونا بازداشت شد؟ مونا فعالیت خاصی داشت؟
مونا وقتی اعدام شد 16 سال و 8 ماه داشت، او دانش آموز دبیرستان بود و قلم بسیار خوبی داشت. انشاهای خیلی جالبی می نوشت و مدتی بود که با معلم دینی و پرورشی مدرسه شان مشکل پیدا کرده بود. آنها به مونا میگفتند تو از عقاید خودت حرف میزنی. مونا هم میگفت این اعتقاد من است و چرا نباید بتوانم حرف بزنم. یک روز انشایی داشتند با عنوان "اسلام درختی است که ثمره اش آزادی است" مونا هم در این انشا نوشته بود که به من هم اجازه دهید از ثمره آزادی استفاده کنم و بتوانم از اعتقاداتم حرف بزنم. این انشا خیلی خوشایند معلم شان نبوده. مدرسه که تعطیل شد او را نگهداشته بودند و ما را خبر کردند، با پدر و مادرم به مدرسه رفتیم ببینیم چه اتفاقی افتاده. به مونا گفته بودند که تو باید اعتقاداتت را عوض کنی، اعتقادات تو غلط است و درست نیست و... او هم گفته بود توهین نکنید دلیل بیاورید و... آن روز مونا را از مدرسه آوردیم خانه اما زیاد طول نکشید به فاصله چند روز، اول آبان ماه همان سال یعنی سال 61 آمدند خانه و مونا را بازداشت کردند. مادرم کاغذی دست یکی از پاسداران دیده بود که روی آن نام مونا و چند نفر دیگر از بهایی ها بود. البته قبل از اینکه مونا را بازداشت کنند یک فردی مدام او را تعقیب میکرد، مونا هر جا می رفت او هم دنبال مونا بود به نوعی تحت نظر بود اما مونا میگفت من کار خاصی نکرده ام، بیایند تعقیب کنند مشکلی ندارم.

اتهامی که به مونا نسبت دادند چه بود؟ به شما گفتند به چه اتهامی او را بازداشت میکنند؟
نه. آن موقع که اتهام را نمی گفتند. اصلا شرایط آن موقع اینطور نبود. خیلی حالت خاصی داشت آن دهه.

شما چند سالتان بود آن موقع؟ آیا در جریان مسائلی که پیش می آمد بودید؟
من 22 سالم بود، ازدواج کرده بودم و کودکی داشتم که هنوز یکسالش نشده بود. اتفاقا این بچه من در سالن های انتظار و ملاقات راه افتاد و شروع به راه رفتن کرد و چقدر من بغض کردم که چرا این بچه باید چنین جایی راه بیفتد و اولین قدم ها را بردارد. آن موقع پدرم و مونا را با هم بازداشت کردند و من و مادرم شروع به پی گیری کردیم.

بعد از بازداشت مونا و پدرتان شما چه کردید؟ آیا پی گیری هایتان نتیجه و پاسخی داشت؟
رفتیم دفتر امام جمعه شیراز. همه جمع شدیم و نامه تظلم خواهی نوشتیم. گفتیم به ما بگویید برای چی بازداشت شده اند. من رفتم تهران. رفتم مجلس و خواستم که با نماینده شیراز دیدار کنم که قبول نکرد. دفتر آقای بهشتی رفتیم. دفتر آقای منتظری در قم رفتیم،هر جایی که فکر میکردیم رفتیم و اقدام کردیم. تنها پاسخی که به ما میدادند این بود که یک کلمه بگویند ما مسلمان هستیم آزاد می شوند. گفتیم اینها اسلام را قبول دارند. گفتند اینطوری قبول نیست و باید مسلمان شوند. مادرم وقتی آزاد شد می گفت دادستان شیراز آمد و گفت 4 مرحله دارید که مسلمان شوید یا اسلام و یا اعدام.ما هم هر جا که می رفتیم همین را می شنیدیم.

اشاره به آزادی مادرتان کردید. ممکن است توضیح دهید مادرتان چرا بازداشت شد؟
مادرم 24 دی 61 بازداشت شد. در بازجویی ها از بازداشت شدگان می پرسیدند که مثلا با چه کسانی فعالیت میکردید. این توضیح را بدهم که ما کارهای اداری خودمان مثلا در زمینه های ازدواج، کفن و دفن را گروهی انجام میدهیم. مثلا گروهی برای عقد و ازدواج جوان ها بودند و پی گیری میکردند. بچه های ما هم کار سیاسی که نمی کردند بخواهند مخفی کنند آنها فعالیت های روزمره زندگی را میکردند لذا وقتی می پرسیدند با چه کسی در گروه مثلا عقد و الفت بودی بچه ها اسم می بردند. از پدرم پرسیده بودند و او هم گفته بود که خانم من در گروه عقد و الفت است. مادرم که برای پی گیری قضیه پدرم و مونا رفته بود بازجو به او گفته بود که بمان همین جا چند سئوال دارم. مادرم گفته بود من زندانی شما نیستم که بمانم، برای پی گیری وضعیت همسرم و دخترم آمده ام. بازجو گفته بود همین جا بمان الان نامه بازداشتت را می نویسم. در عین ناباوری مادرم همان موقع قرار بازداشت را صادر کرده بود. پنج شنبه بود مادرم گفته بود که خانواده بی خبر هستند و بابد بروم خانه و خبر بدهم که این لطف را در حق او کرده و گذاشته بودند به خانه بیاید و مادرم شنبه خود را معرفی کرد. او بیش از 5 ماه بازداشت بود و 5 روز قبل از اعدام مونا او را آزاد کردند. در واقع حکم مادرم این بود که قاضی شرع به او گفته بود شوهر و دخترت را می کشیم تو را زنده میگذاریم که در عزای آنها زندگی کنی.

گفتید پدرتان همزمان با مونا بازداشت شد. اتهام او چه بود؟
پدرم چون مسلمان بود و خودش به دین بهائی ایمان آورده بود از نظر مسئولان و احکام شرعی آنها حکمش اعدام بود. در عین حال می گفتند او اعتقادات بهایی را تبلیغ میکند. پدرم عضو محفل بود و به همین دلیل اتهام زدند.این توضیح را بدهم که هر سال ما 9 نفر را به صورت انتخابی و با رای گیری انتخاب میکردیم که کارهای جامعه ما را انجام دهند. پدرم هم یکی از این 9 نفر بود که انتخاب شده بود. متاسفانه چون مسئولان شناختی از مسائل جامعه ما نداشتند نفس کلمه محفل یا تشکیلات برایشان مساله بود و فکر میکردند تشکیلاتی هست و کار سیاسی میکند و..

براساس آنچه در خبرها منتشر شده پدر و خواهر شما به فاصله یک یا دو روز اعدام شدند در برخی خبرها هم امده که
انها همزمان اعدام شدند. می توانید در این مورد توضیح دهید؟
پدر من 22 اسفند 61 و به همراه دو زندانی بهایی دیگر یعنی طوبی قره قوزلو و رحمت الله وفایی اعدام شد و مونا 28 خرداد 62 به اتفاق 9 زن و دختر دیگر.

شما چگونه از اعدام آنها خبردار شدید؟
درباره پدرم ما 21 اسفند با او ملاقات کردیم. روزهای چهارشنبه ملاقات مردها بود. هیچ خبری نداشتیم فردای همان روز خبر آمد که جسد پدرم در سردخانه دیده شده. با همسرم و دایی ام رفتیم سردخانه و دیدیم که خبر درست است. ما روز شنبه یعنی یک روز قبل از اعدام رفتیم ملاقات. اصلا خبر نداشتیم که میخواهند بچه ها را ببرند و اعدام کنند. به ما اصلا نگفته بودند که آخرین ملاقات است. فقط از جوی که حاکم بود خیلی نگران بودیم که شاید اتفاقات بدی بیفتد. بعدا مادرم که برای پی گیری رفته بود به او گفته بودند ما تا آخرین نفر به مونا مهلت دادیم اما این دختر عوضی کله شق برنگشت و مسلمان نشد.

جنازه ها را به شما تحویل دادند؟
نه. جنازه ها را ندادند. جنازه مردها را اصلا نمیدانیم کجاست. نمیدانیم جنازه پدرم را دفن کردند یا نکردند برخی میگفتند که برای تشریح داده اند به دانشگاه پزشکی شیراز؛ نمیدانیم. اما مونا و بقیه زنان و دختران را برده بودند قبرستان ما که به آنجا گلستان جاوید میگفتیم. یک قطعه زمین است که آنجا دفن کرده اند با همان لباس های تن شان. اما نمیدانم مونا کجای آن قطعه زمین دفن شده.

خانم محمود نژاد از سئوالی که می پرسم پوزش میخواهم اما درباره اعدام شدگان دهه 60 گفته می شود به دختران باکره ای که اعدام می شدند ابتدا تجاوز می شد. یعنی به نوعی آنها را صیغه میکردند و بعد اعدام. درباره مونا چی؟ آیا شما خبری از این موضوع دارید؟
با کمال تاسف برای دختران عزیزی که این اتفاق برایشان افتاده بود باید بگویم که برای دختران بهایی این اتفاق نیفتاد. به دلیل بهایی بودن، آنها را نجس میدانستند و لذا باکره بودن یا نبودنشان فرقی نمیکرد و معتقد بودند اینها به جهنم میروند. لذا این مساله برای آنها اتفاقی نیفتاد.این مساله را یک نفر در پزشکی قانونی آن موقع به یکی از آشناها هم گفته بود که اینها بعد از اعدام باکره بوده اند.

بعد از اعدام چه شد؟ آیا توانستید پی گیری کنید و تظلم خواهی؟
آنها پی گیری می کردند. مدام می پرسیدند چقدر املاک دارید. چی دارید و کجا دارید و... در حالیکه ما فقط یک خانه کوچک داشتیم و چیز دیگری نداشتیم و میگفتیم که واقعا چیزی نداریم که بخواهید مصادره کنید. یعنی اعدام ها که شده بود ولی آنها ول نمیکردند. بعد که تحقیق کردند و دیدند واقعا چیزی نداریم دست از سرمان برداشتند. شرایط هم طوری نبود که ما بتوانیم پی گیری کنیم. قانون حاکم نبود که بخواهیم از حقوق قانونی استفاده کنیم. پدر و خواهرم اعدام شدند و ما هم منتظر روزی هستیم که بگویند اشتباه کردند.

آیا حرف ناگفته ای است که بخواهید مطرح کنید؟
بچه های ما به خاطر اعتقادشان به صلح و وحدت عالم انسانی رفتند؛ آنان می توانستند یک کلمه بگویند که مسلمان هستند و زنده بمانند اما از اعتقاد خود برنگشتند. آنها هیچ کاری نکرده بودند، نه سیاسی بودند نه از خانه شان اسلحه یا مواد مخدر یا چیز دیگری پیدا کرده بودند. آنان را اعدام کردند و آرزوی من این است که مسئولان با وجود اینکه میدانم که میدانند که اشتباه کرده اند این شهامت را داشته باشند و بگویند که اشتباه کردند. خودشان هم میدانند اگر اجازه دهند افراد بهایی به این مملکت خدمت میکنند بدون هیچ چشمداشتی؛آرزوی ما پیشرفت این مملکت است. امیدوارم هموطنان از ما فاصله نگیرند؛ ما نه از آسمان افتاده ایم نه از زمین بلکه هم وطن آنها هستیم. شادی هایمان، غم ها و دردهایمان مثل هم است و دغدغه مان آبادی این مملکت است. ما میخواهیم در کشور خودمان راحت زندگی کنیم. چیز زیادی نمیخواهیم.


-----------------------------------------------------------------


Remembering Mona / Recordando a Mona Mahmúdnizhád

by Santiago Antonio Rodriguez on Tuesday, June 19, 2012 at 11:38pm ·
On the 18th of June, 1983 in Shíráz, Iran, ten women were executed by hanging for their unwillingness to renounce their Bahá'í belief in the face of the Islamic fundamentalism that had recently overtaken their country.

This act was particularly disturbing since usually only Bahá'í men were targeted for execution.
The incident brought outcries from the world community appealing to the Iranian government to implement basic human rights for the Bahá'ís.

This international pressure had its effect in that recent years have witnessed fewer executions, but Bahá'ís are still denied basic rights of education, employment, assembly and legal protection.

The Bahá'í Faith is a religion native to Iran and is considered apostasy by the religious leaders of Shí'ih Islam.
Since the religion began in 1844, over 20,000 of its adherents have been martyred. Of the ten women executed in 1983, the youngest was only a teenager.

Her name was Mona Mahmúdnizhád.
Born September 10, 1965
Died June 18, 1983
Shiraz, Iran Nationality
Iranian Known for Execution for membership in the Bahá'í Faith







Tuesday, June 12, 2012

فتواي منصفانه آيت الله ميرزاي شيرازي در مورد بهائيان


فتواي منصفانهٔ آيت الله ميرزاي شيرازي در مورد بهائيان 
و مقايسهٔ آن با  فتوا های علماء و آيت الله هاي جمهوري اسلامي ايران ( 1- خميني ، 2- خامنه اي ، 3 - مكارم شيرازي ، 4 - لنكراني (

آيت الله ميرزاي شيرازي  

    میرزامحمّدحسن معروف به میرزای شیرازی، بزرگترین مجتهد عصرخود بود، منحصراً اومرجع تقلید جمیع شیعیان جهان بود یعنی تمام شیعیان درجمیع ممالک، او را به عنوان رهبرروحانی شناخته و او به عنوان راهنما ومثل اعلای قوانین مقدّس اسلام بود. پدراین شخص بزرگ، میرمحمّد خوشنویس ساکن شیراز، که به واسطه خطّاطی درسبک نستعلیق شهرت داشت، ایشان عموزاده پدرحضرت باب بود





 
آيت الله ميرزاي شيرازي :  
                  .... چقدرعلماءايران به من نوشتند وفتوای مرا برضد بهائيان خواستند؛ من طريقی اتخاذ كردم كه به همه سئوالات آنها پاسخ گويم وآنها را آرام سازم، اگربخواهم همه آنها را به تو بگويم خسته می شوی. در بين آنها بودند:  ميرزاحسن آشتيانی ازطهران، شيخ محمد باقروشيخ محمدتقی ازاصفهان، سَيِّدعلی اكبروشيخ طاهرعرب ازشيراز، ملاعبدالله بروجردی ازهمدان وسايرين ازشهرهای مختلف، شايد صد نامه وبه هرنامه؛ من جوابی دادم ونويسنده اش را آرام كردم.
 :See More



 فتوا های علماء و آيت الله هاي جمهوري اسلامي ايران ( 1- خميني ، 2- خامنه اي ، 3-  مكارم شيرازي ، 4-  لنكراني ) در اين زمان:


   1- خميني :

نگاه علمای اسلام در خصوص دیانت بهائیان (1-1) خمینی
:


انجمن حجتیه، اجازه است
فاده از وجوهات جهت مبارزه با بهائیت

حضرت آیتاللّه العظمی جناب آقای حاج آقا روحاللّه خمینی ـ دام ظلّه العالی


سلام علیکم شاید خاطر مبارک مستحضر باشد که چند سالی است عدهای از افراد متدین و با ایمان تحت رهبری حضرت حجتالاسلام آقای حاج شیخ محمود حلبی برای مبارزه اصولی با مرام ساختگی بهائیت جلسات منظمی تشکیل داده و در این جلسات مطالب آموزندهای تدریس و افراد را با مقام شامخ حضرت ولی عصر ـ ارواحنا و ارواح العالمین له الفدا ـ آشنا می‌سازند. اخیراً دامنه فعالیت این جلسات از تهران و اصفهان و مشهد و شیراز و مراکز مهم گذشته و حتی به دهات دوردست کشانیده شده و در اثر عنایات خاصه حضرت بقیةاللّه الاعظم امام زمان ـ صلواتاللّه و سلامه علیه ـ توانستهاند در این مدت حدود پانصد نفر از افراد فرقه ضالۀ بهاییه را به صراط مستقیم توحید هدایت و به دیانت مقدسه اسلام مشرف نموده و عده کثیری از افراد متزلزل را که در خطر سقوط به دامان آن گروه قرار گرفته بودند از پرتگاه نجات دهند. اولاً نظر مبارک حضرت آیتاللّه درباره این عده و اقدام آنان چیست؟ ثانیاً همکاری با آن‌ها و تقویت آنانچه صورتی دارد؟ ثالثاً آیا می‌توان در صورت لزوم از وجوه شرعیه در این راه مصرف نمود یا نه؟ استدعا آنکه نظر مبارک را صریحاً امر به ابلاغ فرمایند. والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته. 

 
بسمه تعالی


در فرض مذکور هم اقدامات آقایان مورد تقدیر و رضای خداوند متعال است و نیز همکاری و همراهی با آن‌ها مرضی ولی عصر ـ عجلاللّه فرجه ـ است. و هم مجازند


مؤمنین از وجوه شرعیه از قبیل زکوات و شرعیات به آن‌ها بدهند. در صورت لزوم مجازند از ثلث سهم مبارک امام ـ علیه السلام ـ به آن‌ها کمک کنند؛ البته تحت نظارت اشخاص متعهد و اگر جناب مستطاب حجت الاسلام آقای حلبی ـ دامت برکاته ـ می‌توانند، تحت نظارت ایشان وجوه داده شود. از خداوند تعالی موفقیت آن‌ها را خواستار است.


۵ شهر شعبان المعظم ۱۳۹۰


روح اللّه الموسوی الخمینی





2- خامنه اي


 

نگاه علمای اسلام در خصوص دیانت بهائیان (2-1) خامنه اي



از آنجا که در شهرستان مرودشت استان فارس تعداد کمی از بهائیان به شغل مغازه داری مشغول شده‌اند و مردم روزانه با آن‌ها معاشرت و به داد ستد می‌پردازند لذا از محضر جنابعالی استدعا می‌رود به سوالات زیر پاسخ نمائید(۹)

۱- آیا بهائیان مسلمان هستند و یا کافر و نجس؟


۲- حکم سلام و دست دادن با آن‌ها چگونه است؟


۳- حکم خرید از مغازه آن‌ها و فروش چیزی به آن‌ها چگونه است؟


۴- آیا بر سر سفره ایشان می‌توان حاضر شد و از غذای این فرقه ضاله خورد؟


جواب: جمیع افراد فرقه ضاله بهائی محکوم به کفر و نجاست هستند و از غذا و سایر چیزهایی که با رطوبت مسری در تماس با آن‌ها بوده است باید اجتناب کرد و بر مومنین واجب است که با جیله و فسادگری این فرقه گمراه مقابله کنند.
                         
3– مکارم شیرازی 

    
                                                                                                                نگاه علمای اسلام در خصوص دیانت بهائیان (3-1) مکارم شیرازی
- آیا بهائیان م
سلمان هستند و یا کافر و نجس؟

۲- حکم سلام و دست دادن با آن‌ها چگونه است؟


۳- حکم خرید از مغازه آن‌ها و فروش چیزی به آن‌ها چگونه است؟


۴- آیا بر سر سفره ایشان می‌توان حاضر شد و از غذای این فرقه ضاله خورد


جواب: ۱تا۴ اعضای فرقه ضاله از زمره مسلمین خارجند و هر گونه رابطه‌ای با آن‌ها حرام است مگر در مواردی که امید ارشاد و هدایت آن‌ها باشد.
                                                                                                                                      


                            
4-  فاضل لنكراني



نگاه علمای اسلام در خصوص دیانت بهائیان (4-1) فاضل لنکرانی


۱) آیا بهائیان
مسلمان هستند و یا کافر و نجس؟

۲) حکم سلام و دست دادن با آن‌ها چگونه است؟


۳) حکم خرید از مغازه آن‌ها و فروش چیزی به آن‌ها چگونه است؟


آیا بر سر سفره ایشان می‌توان حاضر شد و از غذای این فرقه ضاله خورد؟


باسمه تعالی

۱ ـ بهائی‌ها مسلمان نمی‌باشند بلکه کافر و نجس‌اند.


۲ ـ سلام ابتدایی به آن‌ها جایز نیست و در دست دادن و لمس آن‌ها باید مراقب احکام نجس و پاکی باشید.


۳ ـ فی حد نفسه با آن‌ها معامله کردن مانعی ندارد مگر اینکه باعث ترویج مذهب باطل آن‌ها یا تضعیف مسلمانان باشد.


۴ ـ غذای آن‌ها نجس است و خوردن آن حرام است.

  

 فتوای چهار عالم اسلامی را در مورد بهائیان بررسی کردیم حالا اگر اجازه بدهید قدری ما در مورد بیوگرافی و سابقه این دو عالم بدانیم :
(1-1) خمینی و خامنه ایی



سیّد روح‌الله مصطفوی موسوی خمینی (۱ مهر ۱۲۸۱ – ۱۳ خرداد ۱۳۶۸)


او پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، پوشش حجاب اسلامی را برای بانوان اجباری کرد؛ صدها نفر از وابستگان حکومت شاهنشاهی ایران را اعدام نمود. به فرمان او و با هدف تصفیه دانشگاه‌ها از «اساتید و دانشجویان ضدانقلاب» که به «انقلاب فرهنگی» مشهور شد، بسیاری از دانشجویان و استادان چپ، لیبرال و بهایی از دانشگاه‌ها اخراج شدند.او بسیاری از متحدان پیشین خود را سرکوب یا اعدام نمود. در تابستان سال ۱۳۶۷ بیش از ۳،۰۰۰ نفر از زندانیان سیاسی به «حکم حکومتی» او در زندان‌ها اعدام شدند. دعوت به کشتن احمد کسروی ، فتوای کشتن سلمان رشدی.
خمینی در ۲۴ اوت ۱۹۷۹ گفت : «اقتصاد مال خر است. مردم ما برای اسلام انقلاب کرده‌اند نه خربزه»

سید علی حسینی خامنه ایی (۲۴ تیر ۱۳۱۸، مشهد)


یکی از بحث برانگیزترین اتفاقات تاریخ نظام جمهوری اسلامی ایران را انتخاب سیدعلی خامنه‌ای به مقام رهبری است چرا که وی شرط اصلی برای به دست گرفتن امور رهبری یعنی مرجعیت را مطابق با قانون اساسی نداشت.
پس از انتخاب سید علی خامنه‌ای به عنوان رهبر نظام جمهوری اسلامی و در جریان اصلاح قانون اساسی که پس از رهبری وی صورت گرفت اصل صد و نهم قانون اساسی تغییر یافت تا شرط مرجعیت از آن حذف شود.

خامنه‌ای در سال ۲۰۰۹ توسط دانشگاه اسلو به عنوان دیکتاتور سال برگزیده شد.
در سال ۲۰۰۰ کمیته حمایت از روزنامه نگاران خامنه‌ای را جزء ۱۰ دشمن آزادی بیان قرار داد.
در ۲۱ فروردین ۱۳۷۶ دادگاهی در آلمان که به پرونده ترور میکونوس رسیدگی می‌کرد در طی حکمی کمیته امور ویژه جمهوری اسلامی را که سید علی خامنه‌ای یکی از اعضای آن بود، به دادن دستور این ترور متهم کرد.
نشریه نیویورک تایمز مدعی است که عبدالقاسم مصباحی یکی از افراد بلندپایه وزارت اطلاعات ایران که درسال ۱۹۹۶ به آلمان گریخت در مصاحبه‌ای با بازپرس دادگاه آمیا، که برای رسیدگی به پرونده بمب گذاری آمیا برگزار شده بود، خامنه‌ای را متهم کرد که عامل اصلی این ترور بوده و ۲۰۰ میلیون دلار ازحساب مشترک خود با احمد خمینی در بانک سوئیس را صرف این کار کرده‌است.

ده ها نفر در انتخابات سال 1388 توسط نیروهای تحت امر خامنه ایی در خیابانها کشته شدند. ندا آقا سلطان از شناخته شده ترین شهدای اعتراضات سال 1388 می باشد.



فتوای چهار عالم اسلامی را در مورد بهائیان بررسی کردیم حالا اگر اجازه بدید قدری ما در مورد بیوگرافی و سابقه این دو عالم بدانیم :

(1-2) مکارم شیرازی و فاضل لنکرانی
                
                                                                                                                                                              

ناصر مکارم شیرازی (زادهٔ ۱۳۰۵)

سلطان شکر و سولفور ایران

40 هزار تن شكر مصرفی مردم به ارزش بیست میلیارد تومان توسط یك شركت دولتی، تقدیم یكی از حلقه‌های اصلی مافیای شكر شد.
خبرنگار «بازتاب» گزارش داد: 40 هزار تن شكر مصرفی مردم به ارزش بیست میلیارد تومان توسط یك شركت دولتی، تقدیم یكی از حلقه‌های اصلی مافیای شكر شد.

دولت تاکنون مابه التفاوت بهای عرضه شکر وارداتی با شکر تولید شده را به کارخانه‌های قند می پرداخت و به این سبب کارخانه های داخلی قادر بودند با شکر ارزان وارداتی رقابت کنند، اما با اعمال نفوذ وارد کنندگان شکر، پرداخت این مابه التفاوت – بعنوان حرکت به سوی بازار رقابتی حذف شد و به واسطه‌گی آیات عظام ناصر ابوالمکارم شیرازی و محمد تقی مصباح یزدی نیاز واردات شکر کشور کاملا برطرف شد.

ناصر مکارم شیرازی یکی از مراجع اصولگرای مشهور ایرانی شامگاه پنجشنبه گفت: احکام دادگاه‌های قضایی بی‌ رمق هستند و ما از مسئولان دستگاه قضایی می خواهیم که شعبه قضایی را به سبک دادگاه‌های امیرالمومنین اداره کنند . به گزارش خبرگزاری نیمه رسمی "مهر" ناصر مکارم شیرازی شامگاه پنجشنبه در صحن جامع رضوی در جمع ده‌ها هزار نفر از زائران آستان قدس رضوی با اشاره به "جنایات مکرر اراذل و اوباش و مخدوش‌شدن امنیت جامعه"، اظهارداشت: با این روش دستگاه قضایی، مشکلات امنیت جامعه حل نمی‌شود. دیروز چاقو در چشم طلبه جوانی کردند و ضاربین به جزای خود نرسیدند، امروز شاهرگ طلبه جوان دیگری را به خاطر امر به معروف و نهی از منکر بریدند و سپس شاهرگ حیات مرد نیرومند کشور را پاره کردند. با این وضع باید منتظر حوادث ناگوار دیگری باشیم .
او خواستار اعدام بیشتر و بدون تشریفات دادگاه ها شده بود.

آیت الله مكارم شیرازی (معروف به تاجر شکر) در مصاحبه با خبرگزاری ایلنا گفته بود: ما باید تفكیك جنسیتی را هم برای دین خود و هم برای پیشرفت علمی بیشتر عملی كنیم/ در آلمان این كار را انجام دادند تا به بازده علمی بیشتری دست یابند.

مکارم شیرازی در گفتگو با خبرنگار قدس آنلاین گفته بود: بی رحم ترین مردم روی زمین غربیها هستند. چرا که آنان برای تأمین منافع مادی کثیف خود حاضرند بی‌گناهان ‌را قطعه قطعه کنند.

سلطان شکر مکارم شیرازی: هیچ نیاز مالی به حکومت نداریم
مکارم شیرازی در دیدار تعدادی از فعالان عرصه فرهنگی سیاسی، نویسندگان و خبرنگاران کشور مصر تاکید کرد: «علمای مذهبی و مراجع ما در عین اینکه از حکومت و دولت حمایت می‌کنند استقلال خودشان را حفظ می‌کنند. ما هیچ نیاز مالی و غیرمالی به حکومت نداریم و در عین حال وظیفه خودمان می‌دانیم که حکومت را حمایت کنیم و چون نیازی به حکومت نداریم می‌توانیم نظارت کنیم و اگر انحرافی در جایی ببینیم با شجاعت و فورا تذکر می‌دهیم بدون اینکه هیچ واهمه‌ای داشته باشیم.

محمد فاضل لنکرانی  ، یکی از مراجع تقلید شیعه ساکن در شهر قم بود که به سال ۱۳۱۰ در قم متولد شد و در ۲۶ خرداد ۱۳۸۶ درگذشت.
لنکرانی پس از پیروزی انقلاب ایران (۱۳۵۷) مشغول به تدریس در حوزه علمیه قم شد و پس از درگذشت محمدعلی اراکی جایگاه قابل توجهی یافت. به دلیل فوت و در قید حیات نبودن و حق دفاع نداشتن نوشتن مطلب بیش از این جایز نیست و به 

همین مقدار بسنده میکنیم.



Wednesday, June 6, 2012

ميرزاي شيرازي و پذيزش امرجديد و خدمات امري او



ميرزاي شيرازي و پذيزش امرجديد و خدمات امري او



    میرزا محمّدحسن معروف به میرزای شیرازی، بزرگترین مجتهد عصرخود بود، منحصراً اومرجع تقلید جمیع شیعیان جهان بود یعنی تمام شیعیان درجمیع ممالک، او را به عنوان رهبرروحانی شناخته و او به عنوان راهنما ومثل اعلای قوانین مقدّس اسلام بود. پدراین شخص بزرگ، میرمحمّد خوشنویس ساکن شیراز، که به واسطه خطّاطی درسبک نستعلیق شهرت داشت، ایشان عموزاده پدرحضرت باب بود.  

   اوتصمیم گرفت که دراواخرعمرش فقط به یکی ازبستگانش، ميرزا آقا افنان ( نورالدّین) که
پدرش عموزاده میرزای شیرازی بود حقیقت را آشکارسازد. داستان مربوط به این ملاقات به وسیله میرزا حبیب الله ، پسرآقا میرزا ثبت شده است . واينك  منتخبي ازمحاورات آنها ذيلاً درج ميگردد:

میرزای شیرازی  به  ميرزا آقا افنان:

دوست عزيزم چون تو می خواهی بدانی من به تومی گويم: من جوان بودم؛ مشغول تحصيل دراصفهان، زمانيكه حضرت باب به آن شهرآمد من، درملاقاتی كه با امام جمعه وطلاب علوم دينی درخانه مرحوم معتمدالدوله منوچهرخان بود، حضورداشتم، آنها ازايشان سؤالات؛ ازهرقبيل پرسيدند؛ دانش اورا آزمايش كردند، اوبه هركدام؛ به راحتی ودرنهايت بلاغت جواب می داد بطوريكه ما درسكوت تعجّب آوری فرو رفتيم؛ پس يكی ازطلاب سؤالی كرد و اوشروع به دادن پاسخ نمود؛ آن شاگرد بی انصافی نمود وجواب او را رد كرد، جواب اوبه آن شخص، مرا مصمّم نمود ومطمئن نمود وهمه چيزرا دريافتم. هرگزنگذاشتم اين باورمن نقصان پذيرد، آنچه ازآيات وبيانات اوبه دستم رسيد؛ خواندم وآنها باعث تجديد روحانيّت من گشته اند. بدون شك از آن زمان به بعد فكرمن تغييركرده واين جلال بارزی كه خداوند به من عنايت فرموده، باعث گشته كه عادلانه به اين موضوع توجّه كنم واين ديانت را بپذيرم.

ميرزا آقا افنان  به  میرزای شیرازی:

حالا كه اين امرمقدّس ظاهرشده وكنترل به روی ميليونها شيعه دردست شما است؛ اگرتصوّرمی كنيد آن درست است می توانيد اين موضوع را اعلان عمومی؛ كنيد، تا اشخاص ازجهالت واشتباه رهائی يافته وبه راه راست هدايت شوند !

میرزای شیرازی  به  ميرزا آقا افنان:

چه ميگوئی پسرم ؟ اين اشخاص انصاف ندارند ؟ آيا درجه من بالاترازملاحسين بشرویه ای يا ميرزا محمدعلی بارفروش (قدّوس) يا آخوند ملامحمّدعلی زنجانی (حجّت) وسايرين است ؟ آنها با من همان رفتار را خواهند كرد؛ كه با آنها كردند، بهترين كاربرای من آن بود كه عقيده ام را پنهان دارم ودرضمن؛ خدماتی انجام دهم كه اگربه توبگويم، خودت تصديق می كنی؛ كه صلاح من اين بود كه ايمانم را مخفی دارم وخدمت به امركنم،

ميرزا آقا افنان  به  میرزای شیرازی:

مايلم ازكمكهائی كه نموده ايد بشنوم


میرزای شیرازی  به  ميرزا آقا افنان:

درسال 1301 جمعی ازمؤمنين به وسيله نايب السلطنه؛ كامران ميرزا؛ درطهران بازداشت شدند وبرای مدّت 2 سال دروضع اَسَفناكی به زندان افتادند، هرروزبازخواست می شدند و اوضاع؛ برايشان بسيارمشكل بود، من به ناصرالدين شاه نوشتم وبه اوگفتم: چرا بدون علّت وبدون دستوروفتوای من؛ باعث تشديد اين وضع مشكل شود؟ بواسطه شما است، كه اين مذهب درمملكت وبين مردمان گسترش يافته، رسول الله حضرت محمّد فرموده: "مردمان، به آنچه از آن، باز داشته می شوند؛ رو میآورند." منع وتوقيف شما،  باعث تقويّت اين مذهب گشته؛ شما به محض وصول نامه من، دنبال زندانيّان بفرستيد؛ به آنها مَحَبّت كنيد وآنها را آزاد كنيد، وازاين به بعد هيچكس برای اين موضوع نبايد پس از وصول نامه من كشته شود. ناصرالدين شاه زندانيان را احضارنمود، به هركدام يك اشرفی داد وآنها را آزاد ساخت. دربين آنها حاجی ملا علی شهميرزادی، حاجی آخوند، آقا ميرزا ابوالفضائل گلپايگانی، حاجی امين مشهدی، علی قزوينی واشخاص ديگرزندانی بودند. اين يكی از كارهای من بود كه برای خدمت امر انجام دادم

میرزای شیرازی  به  ميرزا آقا افنان:

ويكی ديگر؛ وقتی بود كه سَيِّد جمال الدّين اسدآبادی، كه به افغانی مشهوراست، نقشه های غير واقع در اسلامبول طرح نموده بود، او مطالبی ضميمه كتاب اقدس كرده بود ومهملاتی از خود در آن كتاب گنجانيده بود، در بين مطالب كه در كتاب گنجانده بود اينكه؛ مساجد مسلمين بايد ويران وباخاك یكسان گردد، مكّه بايد خراب گردد ومدينه بايد سرنگون شود، بامطالبی ديگر؛ اواينها را به تركی ترجمه كرده بود وبه سلطان عبدالحميد داده بود، بطوريكه سلطان عبدالحميد؛ عصبانی شود ونتيجه نادرست ازآن حاصل آيد، سلطان عبدالحميد؛ مطلبی درباره اين كتاب به من نوشت واظهارداشت جه بايد بكند ؟ من جواب دادم: شماحقی نداريد دراين قبيل مطالب؛ دخالتی كنيد، هر كس اين كاررا كرده است غرض داشته، تمام اين قبيل كتابها را برای من بفرست، پس از بررسی موضوع، من تصميم می گيرم چه بايد با آنها بكنم، سلطان عبدالحميد آنها را فرستاد ومن به شيخ حسن دادم كه همه آنها را به دريا بريزد؛ درجائيكه فرو روند ومحو گردند. پسرم تو نمی دانی چقدرعلماءايران به من نوشتند وفتوای مرا برضد بهائيان خواستند؛ من طريقی اتخاذ كردم كه به همه سئوالات آنها پاسخ گويم وآنها را آرام سازم، اگربخواهم همه آنها را به تو بگويم خسته می شوی. در بين آنها بودند:  ميرزاحسن آشتيانی ازطهران، شيخ محمد باقروشيخ محمدتقی ازاصفهان، سَيِّدعلی اكبروشيخ طاهرعرب ازشيراز، ملاعبدالله بروجردی ازهمدان وسايرين ازشهرهای مختلف، شايد صد نامه وبه هرنامه؛ من جوابی دادم ونويسنده اش را آرام كردم.


ميرزا آقا افنان  به  میرزای شیرازی:

حقيقتاَ كاروحمايت شما از اين امر؛ بسيار ارزشمند می باشد.

See More :  http://www.mediafire.com/view/?464wanm0fd4h1pc




*********************************************************************************

http://www.mediafire.com/view/?464wanm0fd4h1pc



میرزامحمّدحسن معروف به میرزای شیرازی، بزرگترین مجتهد عصرخود بود، منحصراً اومرجع تقلید جمیع شیعیان جهان بود یعنی تمام شیعیان درجمیع ممالک، او را به عنوان رهبرروحانی شناخته و او به عنوان راهنما ومثل اعلای قوانین مقدّس اسلام بود. پدراین شخص بزرگ، میرمحمّد خوشنویس ساکن شیراز، که به واسطه خطّاطی درسبک نستعلیق شهرت داشت، ایشان عموزاده پدرحضرت باب بود.

میرزای شیرازی درپنجم ماه می 1815 درشیرازمتولّد شد وتحصیلات مقدّماتی خود را درآنجا نمود. اوبعداً به اصفهان که درآن زمان بزرگترین شهرعلم ودانش بود اعزام گشت، درحدود سال 1843 به عراق سفرکرد امّا درابتدا مکرراً به اصفهان مراجعت می نمود تا آنکه شروع به رفتن کلاسهای شیخ مرتضی انصاری نمود. درآن موقع بود که تصمیم گرفت ساکن عراق شود؛ کم کم اوبه عنوان ممتازترین شاگرد شیخ مرتضی، کسی که به عنوان مجتهد پیشوای شیعیان جهان شناخته می شد؛ معروف گردید درسال 1864 که شیخ مرتضی درگذشت، میرزای شیرازی جانشین اودرتدریس جمیع شاگردانش شد. بعد ازپنج سال موقعیّت اودربین سایرعلما افزوده گشت تا آن حدّ که، وقتی درسال 1882 سیّد حسین ترک درگذشت ؛ میرزای شیرازی به عنوان تنها مرجع تقلید جهان شناخته شد. اوهمچنین حجّت الاسلام، آیت الله، (مجدّد) تجدید کننده، تازه کننده، احیاء کننده اسلام، بوسیله کسانی که شرح حالش را نوشته اند، تأ یید شده است. درسال 1875 میزای شیرازی محلّ سکونت خود را ازنجف به سامره انتقال داد وتا زمان فوتش آنجا بود. درسال 1891 اعتراض معروف به منع قرارداد تنباکو؛ بوقوع پیوست. درنتیجه فتوائی که گفته می شود بوسیله میرزای شیرازی صادرگشت، دولت ایران وتشکیلات دیپلماتی خارجی به این نتیجه رسیدند؛ که استعمال تنباکودرایران بطورکامل منع کنند، شاه مجبوربه تسلیم شد وامتیازواگذاری تنباکو موقوف شد.
میرزای شیرازی در20 فوریه 1895 درگذشت وجسد اوازسامره به نجف برده، دفن حمل گردید. .
داستان میرزا به همین جا ختم نمی شود؛ اوازنظردیانت بهائی جنبه جالبی دارد زیرا هیچکس نمی داند که میرزای شیرازی ازسن جوانی، ازمؤمنین حضرت باب وحضرت بهاءالله بوده است.
اوتصمیم گرفت که دراواخرعمرش فقط به یکی ازبستگانش، که میرزا نورالدّین افنان؛ که ازجانب مادری وابسته به افنانها وپدرش عموزاده میرزای شیرازی بود حقیقت را آشکارسازد. داستان مربوط به این ملاقات به وسیله میرزا حبیب الله افنان، پسرآقا میرزا؛ که ثبت شده است بقیّه موضوع؛ ازشرحی است که اونوشته است، وقتی که درسال 1311 (4-1893) مادرآقا سیّد حسین افنان (صاحب سلطان بیگم ) با دخترش فاطمه بیگم، که اومادرمرحوم موقرالدوله می باشد؛ به زیارت عتبات عالیّات درعراق رفتند؛ آنها به منزل میرزا حجت الاسلام (میرزای شیرازی) به منظورمعرّفی خود به او رفتند، حین انجام تشریفات؛ مادرگفت من زوجه میرزا ابوالقاسم هستم وایشان هم دخترم می باشند؛ ما خواهان بذل عنایت مخصوص شما هستیم. اوسؤال کرد کدام میرزا ابوالقاسم؟ جواب داد( دائی را؟ میرزا را؟ کدام میرزا را؟) پسرمرحوم میرزا زین العابدین. سپس اوبه یادش آمد چه کسی را می گوید، پرسید : میرزا زین العابدین که نزدیک دروازه مسجد جامع می نشست؟ او جواب داد بلی؛ اوبسیارخوشحال شد وپرسید حالا میرزا کجا است؟ گفت: اودرمصرزندگی میکرد، امّا ازآنچه که نوشته بود اوحالا باید به شیرازمراجعت کرده باشد، آیا میدانید اوبه شیرازرسیده است یا نه؟ اوهنوزبه شیرازنرسیده، تا چه مدّت شما قصد ماندن درعتبات عالیّات دارید؟ تا 15 روزدیگر؛ پس ازانجام زیارت به بوشهربرمیگردیم، خواهش می کنم به محض ورود به بوشهر؛ اگرکه ميرزا ازآنجا گذشته ودر راه شيراز است؛ بگذاريد برود شيراز، امّا اگر در زمانيكه شما بوشهرهستيد وارد شد، خواهش ميكنم از طرف من به او بگوئيد حتما به عيادت آمده مرا ملاقات كند زيرا سالهاست كه از ملاقات افراد فاميلم محروم هستم واگر شما بوشهر را قبل از ورود اوترك ميكنيد؛ ‍‍‍‍يك پيغام برای او توسط يك فرد امينی بگذاريد؛ كه بسيار برای من مهم است؛ تا او راملاقات كنم. مرحوم حجت الاسلام؛ بستگی فاميلی با مرحوم ميرزا داشت، يعنی پدر ايشان باهم عمو زاده بودند وهمچنين با پدرحضرت باب فاميل بود ند. بخاطراين بود كه كوشش؛ برای اين ملاقات داشت.
ايّام زيارت اين دو خانم تمام شد وبرای خداحافظی نزدحجت الاسلام رفتند، آنها گفتند كه امروز عازمند، او تأكيد نمود كه فراموش نكنند وپيغام او را به ميرزا برسانند ومطمئن شوند؛ وقتی به عتبات آمد به ديدار من بيّايد، پس از خاتمه زيارت به بوشهر برگشتند، در همان ايّام؛ كشتی حامل آقاميرزا به بوشهر رسيد، آنها يكديگر را ملاقات كردند، خانمها پيغام حجت الاسلام رابه او دادند، آقا ميرزا گفت من مُردّ‍د هستم كه آيا به ملاقات اوبروم يا نه؟ در عين حال او تصميم به رفتن گرفت، همان كشتی او را به بصره برد، واز آنجا به بغداد رفتم، من نامه ای برای حجت الاسلام نوشتم و گفتم بر حسب خواسته شما پيغامتان به من رسيد، چون تأكيد كرده بوديد؛ وقتی به عراق رسيدم؛ شما را ديدار كنم، من حالا در بغداد هستم. هر وقتی معيّن كنيد؛ بديدارتان بيّايم. من اين نامه را توسط يك نفرعرب بهائی فرستادم و گفتم خود را به عنوان فرستاده من معرفی كن ونامه را برساند، وقتی نامه به او رسيد و فهميد من در بغداد هستم؛ جواب ذيل را داد: ای نور چشمان من، عزيز گرامی، نامه ات رسيد، چون در حال حاضر رفت وآمد زائرين زياد است، خواهش می كنم مدت 15روزدر بغداد بمان، هرچند ممكن است برای تو ناراحتی در بر داشته باشد وپس ازخاتمه 15روزبيا و من را ملاقات كن. من بسيار مشتاق ملاقات تو هستم، من اين جواب را توسط فرستاده تو برايت می فرستم، پس از ديدن اين جواب در بغداد ماندم. برحسب دستورش پس از پايان 15روزبه محضرش افتخار حضور يافتم ويك پيرمرد با صورت نورانی؛ ديدم نشسته بود؛ در حاليكه تعدادی متكا دوروبرش بود؛ كه به آنها تكيه داده بود، اشخاصيكه به ملاقاتش می آمدند؛ دستهايش را مي بوسيدند، يك ساعت يا در همين حدود؛ در حضورش می نشستند و می رفتند، من هم مانند سايرين جلو رفتم دستهايش را بوسيدم و خود را معرفی كردم، او به من نگاه كرد و از حالم پرسيد، او سئوال كرد كه در كجا اقامت كرده ام؟ من نمی دانستم ولی اعراب بهائی كه با من بودند آدرس دادند، اوبيشتربا من حرفی نزد وتوجّهی نكرد وپس ازنشستن بيش از يك ساعت؛ بلند شدم وبازاو، بدون اينكه به من توجّه كند خداحافظی نمود، من از اين بی توجّهی او؛ مكدّرشدم، با خود گفتم چكار بايد بكنم؟ من با زحمت بسيار، وعبث از بوشهر به اين جا آمدم. خيلی مأيوس شده بودم، به محلّ اقامت خودم آمدم و به همراهانم گفتم خود را آماده كنيم و فردا صبح، شفق حركت كنيم، در وقت نماز كه دو ساعت قبل از طلوع آفتاب بود،من برخاستم و چای نوشيدم و مشغول بستن اسبابها بودم، حالا داشت هوا روشن می شد ومن از پنجره به درب خانه نگاه می كردم، ديدم يك آخوند می آيد؛ چون او به در خانه رسيد؛ يكی از بهائيان را كه اسمش علی بود صدا زد، علی برای صحبت؛ با او رفت، او به علی گفت من پيغامی از طرف حضرت ميرزا دارم كه بايد به اطلاع آقا ميرزا برسانم، علی پيغام به من داد، من بسوی آخوند رفتم با او صحبت كردم، او گفت حضرت حجت الاسلام خواسته اند كه شما؛ تنهائی به ملاقاتشان برويد. بدون همراهان، من تصميم به رفتن گرفتم ولی همراهان گفتند: ما نمی توانيم بگذاريم شما به تنهائی برويد؛ همه چيز ممكن است اتفاق بيّفتد، من جواب دادم: اوحتماً می خواهد مرا برای يك موضوعی ببيند؛ كه مخصوصا‍‍ْ دنبال من فرستاده است، بالأخره همراهان قبول كردند و من بدون آنها رفتم، اسم آن آخوند شيخ حسن بود واز نزديكان حجت الاسلام بود، من با او رفتم تا به درب خانه حضرت ميرزا رسيديم، جائيكه روز گذشته آنجا بودم، امّا او به اطراف خانه به رفتن ادامه داد؛ من به او گفتم: ای شيخ خانه حضرت میرزا اينجاست كجا داری می روی، او جواب داد: اينجا بيرونی است او دستور داده است شما دراندرونی جائيكه خصوصی است وارد كنم، شيخ بيست قدم ديگر رفت ودری را باز كرد و در گوشه راهرو اطاقی بود، وارد آنجا شد وپرده را كنار زد؛ من داخل شدم وحضرت حجت الاسلام را مانند روزقبل ديدم؛ با متكّاهائی كه اطراف او بود تكيه داده بود، من سلام كردم؛ او جوابم را داد سپس به شيخ حسن گفت: برو چای درست كن و بياور. هيچكس اجازه ورود به اينجا را ندارد، زيرا پنجاه سال می گذرد كه من بستگانم را نديده ام؛ می خواهم يك ساعت كه با او هستم از مزاحمت آزاد باشم، حتی بچه ها اجازه آمدن ندارند، پس از دادن اين دستورات او گفت: درب را هم ببند، شيخ حسن رفت درب را بست. پس او بازوی خود را باز كرد ومرا درآغوش گرفت، او به شدّت می گريست ومن به قدری برای او متأثرشدم؛ بطوريكه من هم به گريه افتادم، اومرا پهلوی خودش نشاند، ونهايت مَحَبّت وحميّت را نشان داد و گفت من می دانم كه شما از جهت ملاقات ديروز من؛ رنجيده خاطر شده ايد، من فهميدم كه شما عصبانی شدی، من با اين مردمان چكار می توانم بكنم، به اين علّت بود كه شيخ حسن را صبح زود فرستادم شما را اينجا بياورد، تا بتوانم شمارا ديدار كنم، در اين موقع شيخ حسن چای آورد، او گفت: بگذار و برو؛ آقا ميرزا چای را می ريزد، شيخ حسن سينی را گذاشت و رفت؛ من چای ريختم وبه اوتعارف كردم؛ او گفت شما اين را بياشاميد؛ من خودداری كردم، ولی او اصرار كرد؛ لذا من چای را نوشيدم؛ او دستور داد همان استكان را دوباره پركنم و او از آن استكان چای خورد، سپس با من مشغول صحبت شد، او چند سؤال از من كرد كه در سالهای اخيركجا بودم؟ چه شنيده ام؟ وچه اشخاصی را ملاقات كرده ام؟ من سؤال كردم منظورچه نوع اشخاصی است؟ او گفت: اشخاصی كه ادّعائی نموده اند و سبب بحث و گفتگوشده اند. با نظريات جديد من، جواب دادم در سال 1294وقتيكه از شيراز خارج شدم به بمبئی رفتم و مشغول تجارت شدم، در آنجا من با ايرانيّان و تجّارخارجی مأنوس گشتم، من همه نوع اشخاص را ملاقات كردم و ما؛ درخيلی موضوعها می توانيم صحبت كنيم، مثلاً من؛ حاجی محمّد ابراهيم شيرازی كه به مُبَلِّغ مشهور است؛ كسيكه خيلی مطالب مهم عنوان می كند را ملاقات كردم، وقتيكه در آنچه او می گفت؛ دقت نمودم وگفتارش را عادلانه سنجيدم؛ نمی توانستم آنها را ردّ و تكذيب نمايم. به كجا بعد از بمبئی رفتيد؟ درسال 1305(19سپتامبر1987) از بمبئی به مصررفتم و برای مدّتی در پرت سعيد ماندم وقاهره رفتم و با همه نوع مردم معاشرت كردم. از آنجا به كجا رفتی و كی را ملاقات كردی؟ اين سؤال ناگهان مرا به فكر انداخت؛ كه مبادا می خواهد از من اقرار بگيرد وموجب زحمت من بشود؛ من دراين باره فكر كردم وديدم دراين جا غيرازمن و اوكسی نيست؛ فكر كردم بعيد به نظرمی رسد نقشه ای دراين مورد داشته باشد، لذا تصميم گرفتم جواب سؤالات او را به دقت بدهم، گفتم: زمانی به ملاقات دائيّم ياعمویم، (چون در متن انگليسی (uncle) نوشته) حاجی ميرزا سَيّد حسن رفتم و درآنجا اشخاص مهمّی كه ازافراد برجسته بودند، مانندآقا محمّد مصطفی بغدادی وسايرين را ملاقات كردم. آنها از چه صحبت می كردند؟ آنها ازديانت جديد حرف می زدند وآنچه را می گفتند؛ بوسيله آيات قرآن واحاديث ازحضرت محمّد تأیيد می شد؛ به نحويكه يك آدم منصف؛ هرگزنمی توانست آنهارا انكاركند، لذا من مشتاقم كه نظرجنابعالی را بدانم، لذا از شما مي پرسم: وظيفه من بر حسب قانون دين چيست؟ و وظيفه اخلاقی و مذهبی من چيست؟ بايد آن را قبول كنم يا رَد نمايم؟ خداوند بزرگ فرموده است، كه اعضا‍ء بدن برای استفاده مخلوقات است؛ كه از هر كدام از آنها بشود؛ استفاده كند، مثلاً چشم برای ديدن؛ خلق شده. گوش برای شنيدن. زبان برای بيان. دست برای گرفتن. و پا برای راه رفتن. امّا قلب را برای شناسائی ودرك خود، خلق کرده و آنرا برای مَحَبّت خويش قرار داده است. او گفت: قلب آدمی جايگاه الهی است، لذا شيطان را به آنجا راه نيست، وبنابراين اگر اين ديانت ازطرف خداوند نباشد؛ روی قلب و وجود انسان اثرنخواهد كرد، آنچه را قلب پذيرفت وفهميد؛ بدون شك ازطرف خداوند است، درآن گمراهی وخطا نخواهد بود. وقتيكه اين جواب را ازاوشنيدم؛ من جرئت بيشتريافتم وبرای مذاكره؛ آزادی حس كردم، او سؤال كرد: دوست عزيزم؛ بعد ازبيروت به كجا رفتی؟ جواب دادم به عكا رفتم. او لبخندی زد وپرسيد: در آنجا چه يافتی؟ ازچه جنبه ای منظورتان است؟ هم از جنبه مادّی وهم جنبه روحانی قضايا، از جنبه امور دنيوی؛ چنان قدرت عظيمی وچنان اقتداری يافتم كه هيچكدام از پادشاهان يا امپراطوران نمی توانند تصوّربرابری نمايند وازجنبه روحانی؛ آنچه را كه ازپيغمبران متجلّی، درباره قدرت الهی شنيده ايد يا دركتب آنها ديده ايد؛ می توانيد كاملترازآنها وهزاربرابردلائلِ قويّه دراين ظهور مقدّس ملاحظه كنيد، مثلاً از حضرت محمّد، آيات قرآن مقدّس در30 جزء به تدريج درظرف بيست سال نازل شده است، وازاين وجود مقدّس يعنی بهاءالله؛ درظرف يكماه دو برابرقرآن مقدّس درنهايت فصاحت وحجّت؛ برای اهل عالم نازل شده است، بطوريكه هيچ شخص منصفی نمی تواند آنها را ردّ كند ونه اينكه مثل آنها بياورد. اوجواب داد: واقعاً‍ اين طوراست اگرشخص منصفی باشد، من شخصاً تعدادی ازاين نوشتجات را ديده ام وهرگزنمی توان آنها را با آيات ظهورات قبلی مقايسه نمود، خير؛اينها خيلی بيشترفصيح وعميق هستند، پس با احترام پرسيدم چه موقع شما به اين نتيجه رسيده ايد ؟ اوخنديد وگفت: پسرم می خواهی ازمن اقراربشنوی ؟ خدا نكند؛ فقط برای اينكه قلبم احساس يقين بيشتركند، دوست عزيزم چون تو می خواهی بدانی من به تومی گويم: من جوان بودم؛ مشغول تحصيل دراصفهان، زمانيكه حضرت باب به آن شهرآمد من، درملاقاتی كه با امام جمعه وطلاب علوم دينی درخانه مرحوم معتمدالدوله منوچهرخان بود، حضورداشتم، آنها ازايشان سؤالات؛ ازهرقبيل پرسيدند؛ دانش اورا آزمايش كردند، اوبه هركدام؛ به راحتی ودرنهايت بلاغت جواب می داد بطوريكه ما درسكوت تعجّب آوری فرو رفتيم؛ پس يكی ازطلاب سؤالی كرد و اوشروع به دادن پاسخ نمود؛ آن شاگرد بی انصافی نمود وجواب او را رد كرد، جواب اوبه آن شخص، مرا مصمّم نمود ومطمئن نمود وهمه چيزرا دريافتم. هرگزنگذاشتم اين باورمن نقصان پذيرد، آنچه ازآيات وبيانات اوبه دستم رسيد؛ خواندم وآنها باعث تجديد روحانيّت من گشته اند. بدون شك از آن زمان به بعد فكرمن تغييركرده واين جلال بارزی كه خداوند به من عنايت فرموده، باعث گشته كه عادلانه به اين موضوع توجّه كنم واين ديانت را بپذيرم. پس ازشنيدن اين كلمات، وقتی كاملاً نسبت به اين مرد مقدّس مطمئن شدم، به اوگفتم حالا كه اين امرمقدّس ظاهرشده وكنترل به روی ميليونها شيعه دردست شما است؛ اگرتصوّرمی كنيد آن درست است می توانيد اين موضوع را اعلان عمومی؛ كنيد، تا اشخاص ازجهالت واشتباه رهائی يافته وبه راه راست هدايت شوند ! چه ميگوئی پسرم ؟ اين اشخاص انصاف ندارند ؟ آيا درجه من بالاترازملاحسين بشرویه ای يا ميرزا محمدعلی بارفروش (قدّوس) يا آخوند ملامحمّدعلی زنجانی (حجّت) وسايرين است ؟ آنها با من همان رفتار را خواهند كرد؛ كه با آنها كردند، بهترين كاربرای من آن بود كه عقيده ام را پنهان دارم ودرضمن؛ خدماتی انجام دهم كه اگربه توبگويم، خودت تصديق می كنی؛ كه صلاح من اين بود كه ايمانم را مخفی دارم وخدمت به امركنم، من گفتم مايلم ازكمكهائی كه نموده ايد بشنوم، گفت درسال 1301 جمعی ازمؤمنين به وسيله نايب السلطنه؛ كامران ميرزا؛ درطهران بازداشت شدند وبرای مدّت 2 سال دروضع اَسَفناكی به زندان افتادند، هرروزبازخواست می شدند و اوضاع؛ برايشان بسيارمشكل بود، من به ناصرالدين شاه نوشتم وبه اوگفتم: چرا بدون علّت وبدون دستوروفتوای من؛ باعث شديد اين وضع مشكل شود؟ بواسطه شما است، كه اين مذهب درمملكت وبين مردمان گسترش يافته، رسول الله حضرت محمّد فرموده: "مردمان، به آنچه از آن، باز داشته می شوند؛ رو میآورند." منع وتوقيف شما، باعث تقويّت اين مذهب گشته؛ شما به محض وصول نامه من، دنبال زندانيّان بفرستيد؛ به آنها مَحَبّت كنيد وآنها را آزاد كنيد، وازاين به بعد هيچكس برای اين موضوع نبايد پس از وصول نامه من كشته شود. ناصرالدين شاه زندانيان را احضارنمود، به هركدام يك اشرفی داد وآنها را آزاد ساخت. دربين آنها حاجی ملا علی شهميرزادی، حاجی آخوند، آقا ميرزا ابوالفضائل گلپايگانی، حاجی امين مشهدی، علی قزوينی واشخاص ديگرزندانی بودند. اين يكی از كارهای من بود كه برای خدمت امر انجام دادم، ويكی ديگر؛ وقتی بود كه سَيِّد جمال الدّين اسدآبادی، كه به افغانی مشهوراست، نقشه های غير واقع در اسلامبول طرح نموده بود، او مطالبی ضميمه كتاب اقدس كرده بود ومهملاتی از خود در آن كتاب گنجانيده بود، در بين مطالب كه در كتاب گنجانده بود اينكه؛ مساجد مسلمين بايد ويران وباخاك یكسان گردد، مكّه بايد خراب گردد ومدينه بايد سرنگون شود، بامطالبی ديگر؛ اواينها را به تركی ترجمه كرده بود وبه سلطان عبدالحميد داده بود، بطوريكه سلطان عبدالحميد؛ عصبانی شود ونتيجه نادرست ازآن حاصل آيد، سلطان عبدالحميد؛ مطلبی درباره اين كتاب به من نوشت واظهارداشت جه بايد بكند ؟ من جواب دادم: شماحقی نداريد دراين قبيل مطالب؛ دخالتی كنيد، هر كس اين كاررا كرده است غرض داشته، تمام اين قبيل كتابها را برای من بفرست، پس از بررسی موضوع، من تصميم می گيرم چه بايد با آنها بكنم، سلطان عبدالحميد آنها را فرستاد ومن به شيخ حسن دادم كه همه آنها را به دريا بريزد؛ درجائيكه فرو روند ومحو گردند. پسرم تو نمی دانی چقدرعلماءايران به من نوشتند وفتوای مرا برضد بهائيان خواستند؛ من طريقی اتخاذ كردم كه به همه سئوالات آنها پاسخ گويم وآنها را آرام سازم، اگربخواهم همه آنها را به تو بگويم خسته می شوی. در بين آنها بودند: ميرزاحسن آشتيانی ازطهران، شيخ محمد باقروشيخ محمدتقی ازاصفهان، سَيِّدعلی اكبروشيخ طاهرعرب ازشيراز، ملاعبدالله بروجردی ازهمدان وسايرين ازشهرهای مختلف، شايد صد نامه وبه هرنامه؛ من جوابی دادم ونويسنده اش را آرام كردم. پس از شنيدن اين كلمات از حجت الإسلام، من گفتم: حقيقتاَ كاروحمايت شما از اين امر؛ بسيار ارزشمند می باشد، سپس اوگفت: شما چه موقع عازم رفتن هستيد ؟ جواب دادم: منظور من فقط ملاقات شما بود؛ من كارديگری اينجا ندارم، بنابراين؛ بهتراست زودترازاينجا بروی، چونكه وقتی وارد بغداد شدی؛ برخی آشوبگران آمدند وچيزهائی گفتند كه: يك نفراز عكا به بغداد آمده برای تبليغ من، به آنها جواب دادم: اوآقاميرزا؛ یكی از پسرعموهای من است، من شخصاً او را دعوت كرده ام؛ كه اماكن مقدّسه را زيارت وبه ملاقات من بيايد، دراين امرمداخله نكنيد. ما همديگررا درآغوش گرفتيم وخداحافظی كرديم ومن آنجا را ترك كردم، همچنانكه از منزل خارج شدم؛ دوستان عرب بهائيّم را دیدم که اطراف خانهء آن حضرت جمع شده بودند ونگران بودند وچون مرا ديدند آرام شدند، به آنها گفتم: چكارمی كنيد ؟ گفتند: ما نگران بوديم، چون شما ديركرديد؛ ما همه نوع، فكر می كرديم، درحال پريشانی؛ خانه مان را ترك كرديم ودورخانه حضرت منتظرشما بوديم، من با دوستانم به محلّ اقامت آمدم، همان روز؛ ما بسوی بغداد وبصره حركت وبالأخره به بوشهررسيديم.
اين ترجمه غيررسمی در تاريخ نهم مارچ 1991 به وسيله مهين ثابت انجام گرفته شده است.

سی؛ چهل سال قبل ازاین تاریخ، جناب فاضل علوی ( آقا سید عباّس ) درطهران؛ درمجلسی ضمن ایراد نطق بیاناتی به این مضمون می فرمودند که ( میرزای شیرازی که فتوای تحریم تنباکو را صادرکرد ازافنان بودند. وحضرت عبدالبهاء، ایادی امرالله؛ ابن اصدق را مأمورفرمودند که درعراق میرزای شیرازی را ملاقات نماید وازطرف هیکل مبارک بگوید که بالای منبراعلان ظهورجدید را بنمایند. امّا ابن اصدق که آن سَطوت واُبُهَّت میرزا را دید؛ خوف وهراس او را برداشت وجرئت نکرد امرمبارک را ابلاغ نماید.


ویرایش: عندلیب 164 بدیع

ترجمه غیررسمی ازکتاب بهائیان برگزیده درزمان حضرت بهاءالله؛ تألیف

جناب حسن موقربالیوزی بخش 19 صفحه 251

*********

گردآورنده و ویرایش: عندلیب 164 بدیع

http://www.mediafire.com/view/?464wanm0fd4h1pc

 ميرزاي شيرازي و پذيزش امرجديد و خدمات امري او
http://payamipour.blogspot.com/2012/06/blog-post.html



------------------------------------------------------------------------------------------------------------



 Hasan M. Balyuzi, London, England 1963.
Hand of the Cause of God, linguist, historian, and author.
Photograph taken by Robert Quigley.






" جناب حسن موقر باليوزي مؤلف كتاب " بهائيان برگزيده در زمان حضرت بهاءلله

ترجمه غیررسمی بخش 19 صفحه 251 ازکتاب بهائیان برگزیده درزمان حضرت بهاءالله؛ تألیف
جناب حسن موقربالیوزی
ویرایش: عندلیب 164 بدیع
http://www.mediafire.com/view/?464wanm0fd4h1pc

ميرزاي شيرازي و پذيزش امرجديد و خدمات امري او
http://payamipour.blogspot.com/2012/06/blog-post.html