Saturday, December 29, 2012

تخریب کامل قبرستان بهائیان سنگسر


تخریب کامل قبرستان بهائیان سنگسر



بهائیان ایران( Baha'is in IRAN )

تخریب کامل قبرستان بهائیان سنگسر

قبرستان قدیمی بهائیان سنگسر بطور کامل توسط بولدوزر و کامیون زیر خاک و آوار مدفون شد.

حدود ۱۴ روز پیش در اواسط آذر ماه ۱۳۹۱ قبرستان قدیمی (اولی) بهائیان سنگسر بطور کامل توسط بولدوزر و کامیون زیر خاک و آوار رفته و بر روی تمام قبر‌ها خاک و سنگ ریخته شد تا دیگر هیچ قبری مشاهده نشود.

قبرستان بهائیان سنگسر از توابع سمنان در سال ۱۳۸۸ مورد هجوم افراد نا‌شناس ولی تحت حمایت نیروی انتظامی قرار گرفت؛ در آن سال غسالخانه را آتش زدند و بر تانکرهای آب دشنام نوشتند.

بعد از این واقعه دیگر اجازه دفن اموات به شهروندان بهائی داده نشد و پس از مدتی زمین جدیدی برای دفن اموات بهاییان به ایشان داده شد که چندی پیش ساختمان غسالخانه و دیوارهای کوتاه سنگی اطراف آن بطور کامل توسط عوامل نا‌شناس تحت حمایت نیروی انتظامی و قضایی محل، تخریب و کلیه نهال‌های درختان و گیاهان کاشته شده در آن هم کنده شد.

منبع خبر: هرانا

با به اشترک گذاری این مطلب ما را در اطلاع رسانی یاری نمائید






نامه ای زیبا به قلم یکی از یارانِ در بند - مراحل تكامل مفهوم و روح و حقيقت اتحاد


نامه ای زیبا به قلم یکی از یارانِ در بند - مراحل تكامل مفهوم و روح و حقيقت اتحاد



Payam-i Badí


نامه ای زیبا به قلم یکی از یارانِ در بند - مراحل تكامل مفهوم و روح و حقيقت اتحاد
.............................................................

ما یاران هستم...

نامه ای زیبا به قلم یکی از یارانِ در بند.......

اتحاد اتحاد تا نوع چهارم

من يك نفر از ياران ايرانم و اكنون مي خواهم مراحل تكامل مفهوم و روح و حقيقت اتحاد را، آن گونه كه در جرگه ي جمع ما تحقق يافته و همچنان نيز در حال تكوين است، بيان دارم تا جلوه اي باشد از روح خلاق ظهور ابهايي و مبشّري باشد براي تحقق اتحاد عالم انساني.
سالياني مي گذشت كه هر يك از ما، در بطن جامعه ي سرفراز بهاييان ايران مي زيستيم؛ امّا يكديگر را نمي شناختيم و از همديگر خبري نداشتيم؛ با وجود اين، با هم متحد بوديم؛ چون به جامعه اي تعلق داشتيم كه متكي بر تعاليم جديد الهي، همه ي اعضاء و آحادش، با ريسمان و سيم هايي نامرئي به هم وصل بودند؛ جامعه اي كه بازوي قدرتمند اتحاد روحاني گذشته اش، ستمگران خونخواره اي چون ناصرالدين شاه را به خاك افكند و پاهاي پولادين وحدت الهي امروزيش، ظالمان بي سابقه اي چون حاكمان كنوني را مستأصل كرد؛ جامعه اي كه منتخبان اعضايش به نام "محفل روحاني ملي بهاييان ايران"، براي اداره ي امورش تلاش مي كردند و بي ادّعا و بي سروصدا، حوايج روزمره اش را بر طرف مي ساختند؛ جامعه اي كه قلوب نيرومند اعضايش چون دانه هاي مرواريد به هم پيوسته و بازوان برومند آحادش چون ديرك هاي آهنين در هم تنيده بود. ما نيز، همچون هزاران مؤمنان خلق بهاء، هر يك برخوردار از روح نباض اين اتحاد بوديم؛ و اين، اتحاد نوع اوّل بود؛ امّا همچنان در كنه وجدان، از خود مي پرسيديم آيا غليان روح اتحاد مي تواند بيش از اين باشد؟
زمان گذشت و طبق وعده ي الهي، حاكمان روحاني پاي بر اريكه ي فرمانروايي نهادند و به فوريت و به درستي، از آن جامعه ي جميل، تصور يك هيكل را كردند و از جمع مديران منتخبش، "محفل روحاني ملي بهاييان ايران"، تجسم يك سر را نمودند؛ امّا با عنادي ديرينه، ناگهان به اين هيكل تاختند و با بعضي تركيده، به اين سر ضربه زدند و عاقبت، به تصوّري كودكانه، قطعش نمودند؛ يعني محفل ملي اوّل را مفقود الاثر كردند، تا آن هيكل بيفتد و بميرد. به فوريت و بر اساس قانون بديع الهي، سري ديگر به جاي آن روييد. با سبعيّت، و به اين اميد كه اين بار ديگر آن پيكر ساقط شود و نابود گردد، اين سر را هم زدند؛ يعني محفل ملي دوم را تير باران نمودند. اما باز هم به حكمت بي بديل رباني، سري بديع، با شكلي جديد و عمل كردي شديد، به جاي آن روييد كه نامش "هيأت ياران ايران" شد؛ هيأتي متكامل و مترقي. ما، در مراحل نهايي تكامل اين هيأت عضو آن بوديم و در اين مرحله، حس مي كرديم كه نه فقط اجسادمان، بلكه ارواحمان نيز بسي بيش از ازمان و احوال عادي، به هم نزديك است. اوقاتي بسيار، در چشمان يكديگر تصوير خود را مي ديديم و ايامي بي شمار، در كلام همديگر انديشه ي خويش را مي خوانديم. گاهي آن من نبودم كه براي بهبودي اوضاع جامعه اي ستمديده سخن مي گفتم، بلكه يار مقابلم بود و هنگامي او نبود كه براي تسكين آلام اقليتي زخم ديده نظر مي داد، بلكه من بودم. در سرماي سخت بلايا، گرماي همبستگي حقيقي جانمان مي بخشيد؛ و اين اتحاد نوع دوّم بود. امّا همچنان در عمق جان، از خود و حالا ديگر گاهي هم از يكديگر، مي پرسيديم آيا جلوه ي اتحاد مي تواند مرحله ي كامل تري هم داشته باشد؟
ايام سپري شد و غدّاره ي ستم قدرتمداران با طرحي تازه به جولان آمد و كمند كينه ي متكبّران به شكلي جديد به جنبش برخاست. روزي در حالي كه براي رسيدگي به امور جامعه اي در هم كوفته، به مشورت نشسته بوديم، عوامل بغض و كين وارد شدند و دستگيرمان كردند و به زندانمان بردند. در تنگناي سلولي در اوين افريتي، باز هم به هم نزديك تر شديم. ماه ها گذشت و بدون توجيه و توضيحي، همچنان اوين نشين و با هم قرين بوديم و كسي هم نمي دانست چرا و به چه دليل. يك سال و نيم بي دادگاه بوديم و منتظر حكم بيدادگاه. عاقبت و در حقيقت، به دليل حفاظت از جامعه اي گرفتار در چنگال قهر و غضب و قلدري، هر كدام به بيست سال زندان محكوم شديم؛ اما به تقدير حيّ قدير، براي آن كه نشان داده شود همواره فرجي هست، ناگهان بيست سال، به ده سال تقليل يافت. ولي تعفّن شديد ظلم پيشين هر گز اجازه نداد رائحه ي قليل عدل پسين به مشام كسي آيد. حبس و زجر بي گناهان ظلم است؛ حتي اگر زمانش هم كاهش يابد. " كسي كه يك نفر را بكشد، انگار جميع ناس را كشته است." بعد از صدور حكم، ما را به زنداني ديگر واقع در شهري دور تر بردند؛‌ زندان گوهر دشت كرج، جايي كه چيزي نمانده است شرارتش شهرت اوين را پشت سر بگذارد. و اكنون هم، پنج نفره در اطاقي پنج متري به سر مي بريم. پنجره اي آهنين و زنگ زده در جوار سقفي سياه و موكتي كثيف و پلاسيده در كفي سيماني و نه هيچ چيز ديگر. دو همكار مؤمنه ي ديگرمان نيز در بخش زنان همين زندان اسير سلولند. تمام ساعت هاي پيوسته ي روز، در ارتباط دست هايمان با يكديگر مي نشينيم و همه ي دقايق در هم رفته ي شب، در تماس ابدانمان با همديگر مي خوابيم. چقدر زواياي سيماهاي يكديگر را كاويده ايم و چه مقدار جريان نفس هاي همديگر را حس كرده ايم. دست من گويي دست ديگري است و پاي او انگار پاي من است. تحرّك، تنها از آن اصواتمان است و تفرّج، فقط از آن افكارمان. من در چهره ي لاغر يار مقابل فقط يك روح مي بينم و او در چشمان گود افتاده ي من تنها يك جان مشاهده مي كند. ما، در فضاي خسته ي اين سلول، به هم بسته ايم و در هم تنيده ايم و يكي گشته ايم و اين اتحاد نوع سوّم است. با اين وصف، يقين داريم كه حقيقت اتحاد باز مي تواند بيش از اين باشد و اكنون الهام گونه، مرحله ي پيشرفته تري از آن را پيش بيني مي كنيم.
زمان هم چنام مي گذرد؛ براي ما بسيار كند؛ و براي ستمگران بسي تند. عدالت عَلَم كردند و بيست سال را به ده سال تقليل دادند. بي ترديد، اين سؤال بر ذهن هر انسان باوجداني خطور مي كند كه چنين حكمي را كدام بيدادگاه بيست سال بُريد و كدام دادگاه ده سال كرد؟ گويي بيدادگاه و دادگاه يكي شده اند. ما كه ذرات هواي ايران بر بي گناهيمان گواهند، و لحظات گذران زندان بر مظلوميّتمان شاهد. بگذريم، گفته اند بايد همچنان ده سال ديگر، پنج نفره، در يك اطاق پنج متري تهي به سر بريم. باز هم ابدانمان با هم مماس تر، و احوالمان به هم نزديك تر، و ارواحمان در هم تنيده تر خواهد شد و اين فرايند تا نهايت ممكن، ادامه خواهد يافت. امّا اين بار انگار اوضاعي ديگر حاكم است. گويي زمان آبستن واقعه اي است؛ و اطاق حامله ي حادثه اي. ذرات ديوار سلول در انتظارند و ملوكول هاي هواي حجره در انديشه. قلوب هزاران مؤمن خلق بهاء مترصّدند و اذهان مليون ها مردم دنيا منتظر. آري، در اين اطاق محقر و مغموم، پديده اي بديع در حال تكوين است و موجودي عجيب در شرف تولد. به وقوع حادثه چيزي نمانده است. همه چيز و همه كس مي گويد به زودي فجر رهايي سرخواهد زد و صبح آزادي برخواهد دميد. آخر عدالت آن چيزي نيست كه از بيداگاه هاي حاكمان مي تراود؛ بلكه آن است كه از مشيت خداوند رحمان نشأت مي گيرد؛ و اين مشيت، مهيمن و مقتدر و نافذ است؛ پس عدالت راستين همواره جاري است و در زمان مقرّر كار خود را خواهد كرد؛ اكنون بايد چنين باشد، تا همه كاملا امتحان شوند؛ مردم ايران امتحان شوند؛ و خيل ستمگران امتحان شوند؛ خلق جهان آزموده گردند؛ و حاميان حقوق انسان آزموده گردند؛ و اين نيز البته از جلوه هاي عدالت حقيقي است. آري، زماني نمانده است كه تكوّن يك حقيقت روحاني برترين، يك كره ي عجيب آتشين، يك روح متحد رنگين، در بطن اين اطاق غمگين تمام شود؛ آنگاه اين روح بديع، سقف را خواهد شكافت و آهسته و باوقار، بر فراز فضاي ايران زمين استقرار خواهد يافت. همه ي خلق هاي اين ديار مبهوت ديدارش خواهند شد و انگشت اعجاب بر دهان خواهند برد. آنگاه هر كسي مي پرسد اين كره ي نورين رنگين چيست؟ اما كسي پاسخي نمي داند. پاسخ را من مي دانم، من كه با ذرات ديوار اين اطاق مأنوس بوده ام؛ جواب را ما مي دانيم، ما كـه با ملكول هـاي هـواي اين سلـول سركـرده ايم؛ فقط من و ما مي دانيم آن پديده ي برجسته چيست. آن، اتحاد نهايي ارواح ما است، كه به زيور ايمان به جمال و جلال موعود و محبوب عالميان مزيّن است؛ اتحادي كه فقط و فقط مي تواند در كوره ي گدازان بلايا و به نام نامي حضرت بهاءالله حاصل شود؛ و آن، اتحاد نوع چهارم است. در آن روز رهايي، ما، با ابداني تكيده؛ امّـا جبين هايي روشن و ارواحي چون گلشن، به نزد عزيزان خود باز خواهيم گشت؛ ولي آن كره ي نارين نورين، همچنان بر فراز فضاي زيباي ايران زمين باقي خواهد ماند تا شاهدي باشد از پيروزي حق منيع بر باطل شنيع، و نشاني باشد از اتحاد موعود عالم انساني.








Wednesday, December 19, 2012

هل من ناظر ينظرني؟ بيا بنگر تا ببيني


هل من ناظر ينظرني؟  بيا بنگر تا ببيني


 سال هاي پيش در ايرا ن ، همه اعضاء يك خانواده بهائي توسط مسلمانان متعصب به وضع فجيعي به قتل رسيدند وشهيد شدند. در اين جنايت آشكار ، مسلمانان متعصب ايران، به مردان و زنان وحتي به كودكان شير خوار نيز رحم نكردند.
همان طوري كه در عكس ديده ميشود، پدر را سر بريده اند ، وسر بريده و خون آلودش روي سينه ، در كفنش نمايان است ، وبه مادر و دختر و بچه هاي خرد سال و شير خوار نيز رحم نكرده اند.
 


در بالاي صحنه اين عكس، يكي ازمنسوبين يا بازمانگان اين جنايت آشكار، با دست هاي بر زانو، ناظر اين صحنه دلخراش است ،( فقط دست ها ديده ميشود).... يا بهي الابهي
اي اهل انصاف، آيا " هل من ناظر ينظرني" به جاي " هل من ناصر ينصرني" تحقق نيافته است؟
................................................................................................
..................

هل من ناظر ينظرني؟  بيا بنگر تا ببيني. ... توكه نوشم نيي نيشم چرائي؟.

 






Monday, December 3, 2012

دیانتی تحت محاصره : بهائیان سمنان - ایران


دیانتی تحت محاصره: بهائیان سمنان - ایران

در نظر مجسّم کنید که اگر در دنیایی زندگی می‌کردید که اقدامات تحت حمایت دولت عبارت نظارت دائمی اعمال شما، مصادره یا انهدام املاک شما، سلب حقوق تحصیلی شما، اذیت و آزار فرزندان شما، و سلب حق امرار معاش شما بود چه می‌کردید.
از آن بدتر، مجسّم کنید که تمامی این وقایع تنها به علّت اعتقادات دینی شما رخ می‌داد. آیا مانند آیندۀ پادآرمانی(۱) آینده به نظر نمی‌رسد که فقط در افسانه‌ها مشاهده می‌شود؟ این واقعیت روزمرّۀ بهائیان در ایران است.
از سال ۲۰۰۹، حکومت ایران مساعی متمرکز، هماهنگ و سنجیدۀ خود را برای به فقر و انزوا کشیدن بهائیان در ایران و جدا کردن آنها از سایر شهروندان مبذول داشته است. این وضعیت عمدتاً در سمنان، شهری در فاصلۀ تقریبی ۱۳۰ مایلی شرق طهران، مشاهده شده است. چندصد بهائی در این شهر مقهور فشارهای شدید اقتصادی و اجتماعی قرار گرفته‌اند از جمله آن که مشاغل خود را از دست داده‌اند، مقامات حکومتی ایران مؤسّسات شغلی آنها را تعطیل کرده، منازلشان را مورد هجوم قرار داده، قبرستان‌هایشان را تخریب نموده و مستمرّاً آنها را تحت اذیت و آزار قرار داده‌اند.
روز اوّل نوامبر، سه تن از بهائیان جمع شدند تا از طرف خانواده و دوستانشان که در سمنان زندگی می‌کنند در کنفرانسی مطبوعاتی که در دفتر دیده‌بان حقوق بشر در واشنگتون منعقد شد صحبت کنند. منیر خانجانی، سیاوش خانجانی و دکتر عبدالمیثاق قدیریان هر یک دیدگاه‌هایی بی‌نظیر و متفاوت دربارۀ رویدادهایی که اخیراً در سمنان مشاهده شده بیان کردند.
منیر خانجانی با این توضیح شروع کرد که پنج تن از عائلۀ خانجانی در حال حاضر در زندان به سر می‌برند؛ جمال‌الدّین خانجانی، عضو هیأت یاران ایران، گروه موقّت سابق مدیریت جامعۀ بهائی ایران، از آن جمله است. خانم خانجانی سپس دربارۀ تلاش‌هایی که برای سلب خصوصیات انسانی و تنزّل درجۀ بهائیان در این شهر مبذول شده صحبت کرد و داستانی از خاله‌زادۀ خود تعریف کرد که در اثر تصادف اتومبیل فلج شد و مجبور شدند او را با چهار فرزند به منزل والدین سالمندش منتقل نمایند. موقعی که آنجا سکونت داشت، منزل آنها محلّ برخورد بمب آتش‌زا قرار گرفت که به اطاق خاله‌زادۀ خانجانی اصابت کرد. خانم خانجانی خاطرنشان ساخت که این رویداد و موارد مشابه آن صرفاً به علّت تضییقات دینی بوده است. " تمامی این رویدادها به علّت ایمان آنها به امر بهائی بوده است؛ آنها نه جرمی مرتکب شده‌اند و نه دلیل دیگری برای این وقایع وجود داشت است."
سپس خانجانی تبلیغات بهائی ستیزی اخیر را توصیف کرد که مقامات مدنی و مسئولان مذهبی سمنان مسبّب انتشار آنها بوده‌اند. علاوه بر چندین تظاهرات ضدّ بهائی با بیانیه‌های کذب دربارۀ ماهیت جامعۀ بهائی، مقامات حکومتی مساعی هماهنگی را برای به فقر کشانیدن بهائیان سمنان مبذول داشته‌اند؛ از جمله ابطال پروانۀ شغلی، تعطیل کردن مغازه‌ها و کارخانه‌ها. یک نمونه از این قبیل اقدامات تخریب مرحله به مرحلۀ مزرعۀ خانوادگی خانجانی است. این مزرعه مدّت دویست سال در خانوادۀ خانجانی بوده و زمانی دارای چهل هزار اصله درخت میوه در سطح صد هکتار بوده است. در مزرعۀ مزبور سالانه پنجاه تن میوه تولید می‌شد و بیش از پنجاه بهائی و مسلمان در آن مشغول به کار بودند. متأسّفانه، رویدادهایی از این قبیل منحصر به فرد نبوده و اقداماتی که برای به فقر کشانیدن بهائیان به عمل آمده به کلّ اقتصاد ایران لطمه زده و نتیجۀ سوء آن فقط متوجّه جامعۀ بهائی نبوده است. مضافاً، مقامات حکومتی از سال ۲۰۰۹ تا کنون هفده مؤسّسۀ تجاری متعلّق به بهائیان را تعطیل کرده‌اند که در نتیجه موجب بی‌کاری تعدادی از بهائیان و مسلمانان شده است.
قدیریان، پزشک متخصّص بیماری‌های روانی که تحقیقات گسترده‌ای در زمینۀ ترمیم لطمات روانی و مقابله با آنها انجام داده، دربارۀ اثرات روانشناختی اذیت و آزار بهائیان در ایران سخن گفت. دکتر قدیریان، بر نوزادان و کودکان که آسیب‌پذیرترین گروه‌های متأثّر از این اقدامات هستند تمرکز داشت. در حال حاضر، دو نوزاد با مادرانشان در سمنان در زندان هستند؛ در زمانی که آنها زندانی شدند، یکی از نوزادان پنج ماهه و دیگری فقط یک ماهه بود. دکتر قدیریان مشکل مراقبت از نوزاد در زندان و نیز اثرات زندگی در محیط خشن و گیج کنندۀ زندان بر نوزادان را تشریح کرد. او سپس داستانی شخصی را دربارۀ تخریب قبور مادر، خواهر و شوهر خواهرش بیان کرد و گفت که "این بدترین نوع تعرّض و تعدّی و به منزلۀ آن است که آنها را دو مرتبه کشته باشند." متأسّفانه این تخریب قبرستان‌های بهائیان اقدامی است که مکرّراً صورت گرفته است. معهذا، علیرغم شرایط دشواری که بهائیان سمنان باید با آن مواجه باشند، قدرت و انعطاف‌پذیری عظیمی از خود نشان داده‌اند. قدیریان بر این باور است که "شما نمی‌توانید کسانی را که اعتقادی قوی به دیانتشان دارند از پای در آورده خُرد کنید.."
این حکایات شخصی دربارۀ جامعه‌ای که صرفاً به علّت اعتقادات دینی‌اش در احاطۀ آتش قرار دارد، برای کسانی از ما که در محیطی امن و آزاد به موجب اعتقادات خود رفتار کرده فرائض دینی خود را برگزار می‌کنیم ابداً قابل تصوّر و باور نیست. با این حال، نسل‌های بهائیان ایران که در این محیط پرورش می‌یابند ابداً نمی‌دانند اجرای باورهای مذهبی و فرائض دینی به طور آزاد و بدون ترس از مجازات به چه معنی است. این واقعیت حقیقتاً غیر قابل قبول و غیر قابل تصوّر است.
*راشل ولف Rachel Wolfe عضو دفتر امور عمومی بهائیان ایالات متّحده است. او قبلاً در زمینۀ برابری جنسیتی، حقوق بشر، و موضوعات مرتبط با بهداشت، از جمله اچ‌آی‌وی/ایدز در کامپالا، اوگاندا، در دفتر امور خارجۀ بهائیان اوگاندا فعالیت داشته است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- در داستان‌های علمی - تخیّلی، جوامع پادآرمانی (dystopian societies) جوامعی تخیلی هستند که در آنها ویژگی‌های منفی، برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آنها دلخواه هیچ انسانی نیست. این جوامع گونه‌ای دنیای وانفسا و فاجعۀ انسانی هستند. این جوامع در زمان‌هایی بد و شوم ترسیم می‌شوند که می‌توان آن را دوره بدزمانگی یا دُژگاهی نام گذاشت. با این تعریف یک جامعه پادآرمانی نقطۀ مقابل و وارونۀ یک جامعۀ آرمانی (آرمان‌شهر) است. آرمان‌شهرها جوامعی تخیلی هستند که در آنها همه ‌چیز مثبت و ایده‌آل است. ترسیم یک جامعۀ پادآرمان و بدزمانه توسط نویسندگان آینده‌نگر معمولاً به منظور هشدار به مردم در مورد ادامه یا افزایش چیرگی برخی معضلات اجتماعی صورت می‌گیرد – م (از ویکی‌پدیا)




 http://www.noghtenazar.org/node/1008

دیانتی تحت محاصره: بهائیان سمنان (ایران)

چاپ
برای دوستان خود بفرستيد
ترجمه از مقاله ای، برگرفته از:
http://www.washingtonpost.com/blogs/guest-voices/post/faith-under-siege-...
دیانتی تحت محاصره: بهائیان سمنان (ایران)
راشل وُلف* / ۲۸ نوامبر ۲۰۱۲





ملا محمد علی زنجانی (جناب حجت) - افراد برجسته مؤمن به دیانت بهائی


ملا محمد علی زنجانی (جناب حجت) - افراد برجسته مؤمن به دیانت بهائی

12 principles of Baha'i (تعالیم ۱۲ گانه بهائی)


ملا محمد علی زنجانی (جناب حجت)

ملا محمد علی زنجانی، حجةالاسلام، از جمله مجتهدین عالیقدر شیعه بوده که در سال 1227 هجری قمری در زنجان متولد شد. پدر بزرگوارش ملا عبدالرحیم زنجانی از علمای زنجان بود. از همان اوان تولد آثار کفایت در ناصیه وی هویدا بود. بنابراین پدر در پرورش وی نهایت دقت را به عمل آورد و او را برای تحصیل به نجف فرستاد. بعد از اتمام تحصیلات به ایران بازگشت و مجلس درس و وعظ گسترد.

مقام
علمی او به حدی بود که هنگام باز گشت از عتبات، علما دو فرسنگ وی را مشایعت نمودند و به شهادت ناسخ التواریخ ایشان از علمای اعلام عصر خویش بود.

وقتی ندای آئین جدید را شنید به تحقیق پرداخت و شخصی از معتمدین خود بنام ملا اسکندر را برای تحقیق به شیراز فرستاد. ملا اسکندر به حضور حضرت باب مشرف شد و به شرف ایمان فائز شد و با اجازه حضرتشان به زنجان مراجعت نمود و هنگامیکه علما در محضر جناب حجت بودند نزد وی رفت. ملا محمد علی از او پرسید: آیا به امر جدید مؤمن شدی یا نه؟ ملا اسکندر اوراقی از الواح مبارک را به جناب حجت داد و گفت: شما مطالعه بفرمایید، من مطیع اوامر شما هستم. جناب حجت ناراحت شده فرمودند: مگر نمی دانی اصول دین تحقیقی است. رد و قبول من برای تو چه فایده دارد؟ وقتی جناب حجت یک صفحه آن الواح را مطالعه نمود بی اختیار به سجده افتاد و همه حاضرین را به شهادت گرفت که به صاحب این کلمات مؤمن است که این امر سبب واکنش های شدید علماء حاضر گردید، به نحوی که نامه ای به محمد شاه نوشته ما وقع را بیان نمودند. شاه وی را به طهران خواست. در طهران در مجلس مباحثه ای با علماء به پاسخ گویی برخواسته اجوبه کافی بیان نمود و این امر سبب شگفتی و تحسین شاه گردید و به وی اجازه بازگشت به زنجان داد. در هر صورت، مجدالدوله عموی ناصرالدین شاه و حاکم زنجان در پی فرصتی بود تا جناب حجت و اطرافیانش را قلع و قمع نماید. خلاصةالقول، بارها به اذیت و آزار بابیان پرداختند، به گونه ای که جناب حجت و اصحابشان که قریب به سه هزار نفر می شدند عاقبت در قلعه علی مردان خان تجمع نموده به دفاع از خود پرداختند. عاقبت الامر پس از مدتها مهاجمه دولتیان و مقاومت اصحاب، جناب حجت در تاریخ پنجم ربیع الاول سال 1267 ه. ق، پس از آنکه 19 روز از جراحت بازوی خود که در اثر اصابت گلوله مجروح شده بود رنج می برد به شهادت رسید.
 
 
 
 



ابوالقاسم فیضی - افراد برجسته مومن به دیانت بهائی


ابوالقاسم فیضی - افراد برجسته مومن به دیانت بهائی 




12 principles of Baha'i (تعالیم ۱۲ گانه بهائی)


ابوالقاسم فیضی

جناب ابوالقاسم فیضی در سال ۱۹۰۹ ( و به عبارتی دیگر سال ۱۹۰۶) در شهر قم متولّد شدند. این شهر به علّت حوزه های علمیه اش معروف است. مشهورترین این معاهد مذهبی « مدرسه ی فیضیه » است که هزاران نفر در آن تحصیل و زندگی می کنند تا در ایران به مقامات عالیه ی مذهبی برسند. خال جناب فیضی ریاست این مؤسّسه را به عهده داشت و در سراسر ایران و عراق به عنوان یکی از معدود مجتهدان فرقه ی شیعه کاملاً شن
اخته شده است.



جناب فیضی در سنّ هشت یا نه سالگی زادگاهش را به سوی طهران ترک کرد. دوره ی تحصیلات ابتدائی را در مدرسه ی تربیت ( که از مدارس بهائی بود) گذراند و در کلاس های امری نیز شرکت کرد و تدریجاً در سلک مؤمنین به امر مبارک درآمد.




در سنّ نوزده سالگی وارد دانشگاه آمریکایی بیروت شد. به علّت مجاورت این شهر با حیفا، جناب فیضی چندین مرتبه به زیارت حضرت ولی امرالله نائل گردید. در طیّ این ملاقات ها از حضرت ولی امرالله شنید که کمال مطلوب جوانان در زندگی باید وقف حیات به خدمت امر مالک مبدأ و مآب باشد، یعنی به انتشار پیام شفابخش حضرت بهاءالله، پیامبر این عصر وزمان و جدیدترین فرستاده ی حضرت سبحان بپردازد؛ پیام محبّت، عدالت و وحدت نوع انسان را منتشر نماید. جناب فیضی مصمّم شد این هدایت را نصب العین خود قرار دهد و از آن تبعیت کند. او بعد از فراغت از تحصیلات دانشگاهی در رشته ی تعلیم و تربیت و ادبیات انگلیسی به ایران رفت. در آنجا مدّت پنج سال در یکی از قراء به پرورش ششصد کودک بهائی که فاقد وسائل تعلیم و تربیت بودند پرداخت. بعد به قزوین رفت و و بیش از سی جوان را در طیّ یک سال تعلیم داد تا در سراسر جهان منتشر گردند و به مهاجرت و تبلیغ قیام کنند. بعد از آن، یک سال در بغداد به مساعدت محفل روحانی ملّی عراق و نیز مهاجرین گذراند. به عربستان مهاجرت کرد و مدّت پانزده سال در آن دیار سپری نمود.




در سال ۱۹۵۷ توسّط حضرت ولی امرالله به مقام ایادی امرالله ارتقاء یافت که مقامی از افتخار تؤام با مسئولیت بود. از زمان صعود حضرت ولی امرالله، جناب فیضی به عنوان یکی از « حضرات ایادی امرالله مقیم ارض اقدس » در حیفا ساکن شده است.




حرفه ی ایشان نویسندگی است و با نوشتن داستان های بلند و کوتاه و نمایشنامه و نیز ترجمه ی کتب و تعلیم زبان به امرار معاش می پردازد. نمونه هایی از نوشته های او که یاران انگلیسی زبان با آن آشنایی دارند عبارت است از:




شعلة النّار، سیّد الشّهدا، از ادرنه تا عکّا، داستان هایی از بهجت الصّدور، تفکّرات شب چهارم نوامبر، توضیحی بر نگین اسم اعظم.




برخی از آثاری که به فارسی نوشته شده عبارت از مجموعه ی مقالات زمانه و مجموعه ی داستان های کوتاه زنّار است.


—–

تهیّه شده توسّط مرکز جهانی بهائی

فاتح دلها،تالیف شرلی ماسیاس، صفحه۴
 
 
 
 
 



هوالله، ای دوست مهربان بعد از سياحت تامّ در جميع امريکا و شهرهای عظيم اروپا

هوالله،
ای دوست مهربان بعد از سياحت تامّ در جميع امريکا و شهرهای عظيم اروپا، مراجعت به شرق نمودم و از اين سفر، بسيار ممنون و خوشنودم زيرا با نفوس محترمی ملاقات نمودم که فی‌الحقيقه مدار افتخار عالم انسانی هستند، فاضل و کامل و مُطّلع بر حقايقِ وقايع و خيرخواه عالم انسانی علی‌الخصوص طالبان صلح عمومی، زيرا عالم انسانی در اين ايّام به مرضی مزمن مبتلا و آن خونريزی و هدم بنيان الهی و تخريب مدائن و قری است و قتل نورسيدگان عالم انسانی و يتيمی اطفال و بی سر و سامانی نساء ديگر چه مصيبتی اعظم از اين و چه مرض پرخطری بالاتر از اين.
ملاحظه کنيد که اوّل، حرب دينی بود حال ديگر حرب جنسی و حرب وطنی شده، هزار حسرت از اين نادانی و از اين خونخواری و از اين درندگی.
 از محافل مبارکی که در غرب به جهت ترويج صلح عمومی ديدم بسيار ممنون و خوشنودم و اميدوارم که آن انجمن ها روز به روز توسّع يابد تا انوار افکار عاليه بر جميع آفاق بتابد و وحدت عالم انسانی در شرق و غرب اعلان گردد عالم آفرينش آسايش يابد اين نفوس محترمه که خادم عالم انسانی و مروّج صلح عمومی هستند عنقريب هريک مانند کوکب نورانی از افق انسانی طالع و لائح شوند و آفاق را منوّر نمايند.
 در عصر سابق اعلان حرّيّت شد و در جميع ممالک غرب تأسيس بنيان حرّيّت گرديد الحمد للّه آفتاب عدل درخشيد و ظلمات ظلم زائل شد و در اين قرن نورانی که عالم انسانی رو به بلوغ است يقين است که عَلَم صلح عمومی بر جميع آفاق موج خواهد زد و اين اساس اعظم بهاءاللّه است و جميع بهائيان در ترويج آن جان فدا مينمايند و اموال خويش را مبذول ميدارند
من سه سال است که باوجود ناتوانی در جميع آفاق سفر نمودم شرق و غرب را طيّ کردم و در هر معبدی فرياد زدم و در هر مجمعی ناله و فغان نمودم مضرّات جنگ را شرح دادم و فوائد صلح عمومی را بيان کردم شرف و منقبت عالم انسانی را توضيح نمودم و درندگی و خونخوارگی عالم حيوانی را شرح دادم فساد عالم طبيعت را تشريح نمودم و نورانيّت عالم انسانی را تفصيل دادم اساس اديان الهی را واضح و آشکار کردم و تعاليم حضرت بهاءاللّه را اعلان نمودم و اثبات الوهيّت به دلائل قاطعه عقليّه کردم و حقّيّت جميع انبيا را ثابت نمودم و حقيقت دين که سبب حيات عالم انسانی است و مدنيّت الهيّه و نورانيّت محض است مدلّل و مبرهن کردم، از جميع اين مبادی مقصدم ترويج صلح عمومی بود الحمد للّه گوشهای شنوا يافتم و چشمهای بينا ديدم و دلهای آگاه يافتم لهذا از اين سفر بسيار ممنونم ولی خيرخواهان عالم انسانی و مروّجان صلح عمومی بايد يک حرکتی خارق‌العاده نمايند و مجامع عظيمه تشکيل فرمايند و از جميع بلاد نفوس مهمّه دعوت فرمايند تا اين قضيّه صلح عمومی را از حيّز قول به حيّز فعل آرند زيرا اين امر بسيار عظيم است به آسانی حصول نيابد بايد به جميع وسائل تشبّث نمود تا نتيجه حاصل گردد. پنجاه سال پيش هرکس ذکر صلح عمومی ميکرد مورد استهزاء ميشد حال الحمد للّه که به درجه‌ای رسيده است که هر نفسی تصديق مينمايد که اين قضيّه صلح عمومی روح اين عصر است و نور اين قرن ولکن بعضی اشکالاتی بيان ميکنند
 اميدوارم به همّت بزرگواران عالم انسانی که موهبت الهی و مُصلح عالم هستند در اين ايّام که در بالکان خون بيچارگان ريخته ميشود و ناله و فغان يتيمان به عنان آسمان ميرسد و آه و انين مادران آتش سوزان به قلوب انسان ميزند به نهايت همّت و قوّت اقدام فرمايند تا اين آتش افروخته خاموش گردد و عالم آفرينش آسايش يابد و عَلَم صلح عمومی بلند شود و خيمه وحدت عالم انسانی نصب گردد و جميع بشر در سايه آن جمع گردند و کوکب سعادت ابديّه عالم انسانی از افق صلح عمومی در نهايت اشراق بدرخشد. عبدالبهاء عباس




Monday, December 3, 2012


Baha'i Principles




سید یحیی دارابی - جناب وحید


سید یحیی دارابی) جناب وحید)


 Farid Majzoob


از علمای ممتاز و بنام زمان و مورد احترام مردم و دربار، عالمی متبحر و فصیح و در علم و فلسفه کم نظیر بود -- از جانب حضرت بهاءالله به" وحید عصر و فرید زمان" ملقب شد. ایشان بر معارف اسلامی و حقایق قرآن احاطه ای عمیق داشت و بمدد قوت حافظه قویش بیش از سى هزار از احاديث اسلامى را از بر داشت. بعلت همین فضل و دانش وقتی ندای حضرت باب بلند گردید محمد شاه وی را انتخاب کرد که به شیراز رود و در امر حضرت باب تحقیق بعمل آورد. محمد شاه در مکتوبی به حسین خان، حاکم فارس، در خصوص سید یحیی مینویسد: رتبه سید یحیی بسیار عالی و درجه او متعالی است، زیرا از خاندان نبوت و دارای علم و کمال و فضل و اطلاعات کامله ایست. انتهی

باری، اثر و نفوذ پیام حضرت باب در مردم ایران چنان عظیم و خطیر بود که اندکی پس از مراجعت آن حضرت از مکه تمامی مملکت از تأثیر آن بحرکت و هیجان آمده بود؛ استدلال پیروان حضرت باب و تبیین علامات ظهور و تفسیر آیات که برای مردم بیان می کردند سبب حیرت نفوس می گشت و وضیع و شریف را در پایتخت ایران و سایر نقاط آن مملکت بجستجوی و بحث وادار می نمود. حتی سلطان ایران محمد شاه نیز از استماع قیام باب و اصحاب متوجه اهمیت مطلب شد و در صدد تحقیق بر آمد. برای اینمنظور سید یحیی دارابی را که مورد اعتماد خویش بود و از دانشمندان زمان و دارای فصاحت بیان بود بشیراز فرستاد تا از حقیقت حال دعوت باب اطلاع یابد و نتیجه را بدرگاه سلطنت بنویسد. باری، شهرت سید یحیی در بین عموم باندازه ای بود و احترامش بدرجه ای که چون در مجلسی ورود می فرمود و لب بسخن می گشود احدی را یارای تکلم نبود.

شرح ملاقات وحيد با حضرت باب در شیراز از این قرار می باشد:

وقتی سید یحیی به شیراز رسید ملا شیخ علی عظیم، که از روحانیون عالم و رفقای خراسان او بود ملاقات نمود و راجع به ادعای حضرت باب از او پرسید. عظیم در جواب گفت: " باید خودت بشخصه بروی و بحضور باب مشرف شوی و این مسئله را شخصا رسیدگی و تحقیق نمائی. دوستانه نصیحت بتو میکنم در نظر داشته باش که در اثناء محاورات جنبه احترام را همیشه مراعات کنی و گرنه در آخر کار پشیمان خواهی شد".

سید دارابی در منزل جناب حاج میرزا سید علی خال بحضور مبارک مشرف شد و بر حسب سفارش ملا شیخ علی عظیم نهایت احترام را مراعات نمود. جلسه اول دو ساعت در محضر مبارک مشرف بود و سؤالاتی را که در نظر داشت یکایک بحضور مبارک عرض می کرد حضرت باب بیانات او را کاملا استماع می فرمودند و در مقابل هر سؤالی جواب مقنع مختصری از لسان مبارکش جاری می شد که سید دارابی را دچار تعجب و حیرت می کرد. متدرجا بضعف خود و قدرت باطنی حضرت باب پی برد. وقتیکه می خواست مرخص شود عرض کرد انشاءالله در جلسه دیگر بقیه سؤالات خودم را عرض خواهم کرد و بحث را بپایان خواهم برد. وقتیکه از منزل جناب خال بیرون آمد به ملاقات شیخ عظیم رفت و جریان حال را برای او نقل کرد و گفت من هر چه در قوه داشتم بمعرض عمل گذاشتم ولی آن بزرگوار با بیانی ساده و مختصر تمام سؤالات مرا جواب فرمودند و مشکلات مرا حل نمودند، چون چنین دیدم خود را در محضرش ذلیل و بیمقدار مشاهده کردم و همین مسئله سبب شد که زودتر از حضور مبارک مرخص شدم.

چون جلسه دوم سید دارابی بحضور مبارک رسید از کثرت دهشت جمیع مسائلی را که میخواست از حضرتش سؤال نماید فراموش کرد ناچار مسائلی دیگر را که مربوط به موضوع جاری نبود مطرح کرد، دید که حضرت باب در نهایت فصاحت و رعایت اختصار سؤالاتی را که فراموش کرده بود یکایک جواب می فرمایند و مسائل فراموش شده پس از استماع جواب و بیان آن حضرت یکایک یادش می آمد. بعدا برای بعضی حکایت کرده بود که از مشاهده این مطلب عجیب حالت غریبی در خود احساس کردم حس مى‌کردم که در خواب سنگينى فرو رفته‌ام و جواب هر مسئله‌ای را که از آن مسائل فراموش شده مى‌شنيدم مرا از خواب بيدار مى‌کرد -- از طرفى متعجّب بودم از طرف ديگر فکر مى‌کردم که شايد اين مطلب از راه تصادف باشد. خيلی پريشان بودم ديگر نتوانستم بنشينم بى‌اختيار برخاستم و اجازه مرخصى خواستم. پس از خروج شيخ عظيم را ديدم چون بر حال من وقوف يافت و گفتار مرا راجع بتصادف شنيد بى‌محابا ابرو در هم کشيد و گفت ايکاش آن مدرسه‌هائيکه من و تو در آنها درس خوانديم خراب مى‌شد و ايکاش من و تو هرگز بمدرسه نمى‌رفتيم تا امروز بواسطه ضعف عقل و غرور جاهلانه‌ايکه از آن مدرسه‌ها بما رسيده از فضل الهى محروم نميمانديم. بهتر آنستکه بخدا پناه ببرى و قلباً از او بخواهى تا ‌انقطاع و توجّهى بتو عطا کند و بفضل و رحمت خود ترا از اين شکّ و حيرت برهاند.

سید یحیی در خصوص ملاقات جلسه سوم چنین نقل میکند: وقتیکه بحضور مبارک رفتم تصميم گرفتم که قلباً رجا کنم از قلم مبارک تفسيرى بر سوره کوثر مرقوم فرمايند و در نظر گرفتم که اين سؤال را قلباً بخواهم و شفاهاً چيزى در اين خصوص بمحضر مبارک عرض نکنم اگر از نيّت قلبى من مطّلع شدند و تفسير مزبور را مرقوم فرمودند بطوريکه بيانات مبارکه در تفسير سوره مزبوره با ساير کتب تفسير فرق داشته باشد بى‌درنگ صحّت رسالتش را تصديق نمايم و بامر مبارک اذعان کنم وگرنه راه خود پيش گيرم و خاطر از تشويش بپردازم. چون بمحضر مبارک رسيدم خوفى عجيب و ترسى شديد سراپاى مرا فرو گرفت که سبب آنرا ندانستم با اينکه چند مرتبه بحضور مبارک مشرّف شده بودم هيچ اين حالت براى من دست نداده بود ولی اين مرتبه سرتاپا مي لرزيدم بطورى ‌که نمى‌توانستم بايستم. حضرت باب چون مرا بآن حالت ديدند از جاى خود برخاستند دست مرا گرفتند و پهلوى خود نشانده فرمودند: هرچه مى‌خواهى بخواه هرچه دلت مى‌خواهد بپرس تا جواب بدهم. من مثل طفلی که قادر بر تکلّم نباشد و چيزى نفهمد حيرت زده و بيحرکت نشسته بودم حضرت باب تبسّمى فرمودند و بصورت من نظر انداخته گفتند اگر سوره کوثر را براى تو تفسير کنم ديگر نخواهى گفت سحر است و بصحّت رسالت من اعتراف خواهى کرد؟

از شنيدن اين مطلب گريه شديدى بمن دست داد هرچه خواستم چيزى بگويم نشد فقط اين آيه قرآن را خواندم‌:

رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرين

حضرت باب قبل از وقت عصر از جناب خال کاغذ و قلم خواستند و بتفسير سوره کوثر مشغول شدند من هيچوقت آن منظره عجيب را فراموش نمى‌کنم سيل آيات از نوک قلمش با سرعت حيرت‌آورى جارى بود با صوتى لطيف و آوازى ظريف آيات مبارکه را تغنّى مى‌فرمود يکسره تا غروب آفتاب اين حال استمرار داشت و بدون تأنّى و سکون قلم آيات نازل مى‌شد. در هنگام غروب تفسير سوره کوثر تمام شد آنگاه قلم را بر زمين گذاشته و فرمودند چاى بياورند بعد شروع بتلاوت آيات نازله نمودند و با صوت مؤثّرى مشغول تلاوت شدند. قلب من بشدّت مى‌طپيد مثل ديوانه بودم ظرافت لحن مبارک سوز و گدازى در وجود من ايجاد کرده بود که نمى‌توانم بيان کنم از بلندى مطالب و تابندگى جواهر ثمينه‌ايکه در مخزن آن آيات بود نزديک بود ديوانه شوم سه مرتبه مى‌خواستم بيهوش شوم باب گلاب بصورت من پاشيد قواى من تجديد شد و توانستم تا آخر بآياتيکه تلاوت مى‌فرمودند گوش بدهم.

پس از اينکه تلاوت تفسير کوثر تمام شد هيکل مبارک برخاستند و تشريف بردند و بجناب خال فرمودند جناب سيّد يحيى و ملاّ‌عبدالکريم قزوينى ( از کبار تلامیذ ملا عبد الکریم ایروانی، از اعاظم علمای قزوین، بود. ملاّ‌عبدالکريم قزوينى در شرف اخذ اجازه اجتهاد از ملا عبد الکریم ایروانی بود که بدلیل تحولات روحانی که برایش پیش می آید عازم کربلا میشود) مهمان شما هستند از آنها پذيرائى کنيد تا تفسير سوره کوثر را که اکنون نازل شد استنساخ کنند و بعد با کمال دقّت با اصل نسخه مقابله نمايند. حاج سيّد ‌يحيى مى‌گويد من و ملاّعبدالکريم سه شبانه روز طول کشيد تا آنرا استنساخ کرديم و مقابله نموديم مخصوصاً در باره احاديثى که در اين تفسير از قلم مبارک ذکر شده تحقيق کامل بعمل آورديم و تمام آنها را در نهايت درجه متانت يافتيم. من از مشاهده اين مطلب بدرجه اطمينان رسيدم بطورى که اگر جميع قواى عالم جمع مى‌شدند ممکن نبود ايمان و اطمينان مرا سلب کنند يا تقليل دهند.

گیلبرت رمان نویس فرانسوی در مجله آسیائی (
La Journal Asiatique ) که به سال 1873 در مارسی چاپ شده مینویسد: " ... تعجب فوق العاده پادشاه هنگامی روی داد که شنید که این مأمور عالی او که برای در هم شکستن اصول عقاید باب اعزام شده بود در سلک پیروان مخلص و جانفشان او در آمده است ...".

جناب وحيد داستان مفصّل ملاقات خود را با حضرت باب به ميرزا‌لطفعلی پيشکار شاه نوشت تا‌بحضور‌شاه تقديم کند. مى‌گويند وقتى شاه از اقبال وحيد بامر حضرت باب مطّلع شد به حاج میرزا آقاسی چنين گفته بود: بطورى ‌که اخيراً اطّلاع يافته‌ايم سيّد‌يحيى دارابى بامر باب مؤمن شده‌است اگر اين خبر درست باشد امر سید باب خالی اهمیت نیست، باید شخصا در ادعای او تحقیق کنیم. جناب وحيد نامه‌اى نيز خطاب به اهل يزد مرقوم و آنان را از حقيقت امر حضرت باب باخبر نمود -- سپس به یزد سفر نموده و پس از ورودشان به یزد، در مصلاّى صفدرخان، در حضور هزاران نفر ظهور موعود اسلام را اعلان کرد و در همان جا گروه زيادى از مستمعين بامر حضرت باب پيوستند؛ در ميان اين نفوس شخصيّت‌هاى مهمّى وجود داشتند مانند ملاّ‌محمّد رضا معروف به رضىّ‌الرّوح و سه برادرانش که بعداً در منشاد بشهادت رسيدند حاجى ملاّ‌مهدى عطرى، پدر ورقا از شهداى بنام امر‌الله، ميرزا‌جعفر يزدى ... از همراهان حضرت بهاء‌الله در سفر بغداد به عکّا و سيّد‌جعفر يزدى از علماى بنام که بهمراهى وحيد به نيريز رفت. اين رجال نامدار با جمعى ديگر از نفوس فداکار ارکان امر الهى در شهر يزد شدند و با مساعى تبليغى و اخلاص و جانفشانى خويش سبب شکوفائى امر الهى در آن مدينه گشتند.

عرفان سید یحیی بمقام حضرت باب قلبى و کامل بود؛ وى از لحظه‌اى که از حضور حضرت باب مرخص شد تا آخرين دقايق حيات پرحادثه‌اش وجود خويش را وقف خدمت بامر مبارکش نمود و با چنان شور و شوقى بانتشار امر حضرت باب قيام کرد که فى‌الحقيقه نمونه و در نهايت کمال بود. وحيد در سراسر مملکت سفر کرد و امر بديع را بطور علنى در ميان توده مردم تبليغ نمود. جناب وحيد سرانجام بدست دشمنانش از يزد اخراج شد و از آنجا به نيريز رفت و در آن محلّ با جرأت و شهامت و صبر و متانت به ابلاغ امرالله قيام نمود و عاقبت جان خويش را در سبيل اعلاى امر مولايش نثار کرد.
در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید
منزلگه مردان موحد سر دار است


روحانیون مسلمانی که به دیانت بهائی و بابی مومن شده اند
------------------------------------------------------------------------------
 
عرفان سید یحیی بمقام حضرت باب قلبى و کامل بود؛ وى از لحظه‌اى که از حضور حضرت باب مرخص شد تا آخرين دقايق حيات پرحادثه‌اش وجود خويش را وقف خدمت بامر مبارکش نمود و با چنان شور و شوقى بانتشار امر حضرت باب قيام کرد که فى‌الحقيقه نمونه و در نهايت کمال بود. وحيد در سراسر مملکت سفر کرد و امر بديع را بطور علنى در ميان توده مردم تبليغ نمود. جناب وحيد سرانجام بدست دشمنانش از يزد اخراج شد و از آنجا به نيريز رفت و در آن محلّ با جرأت و شهامت و صبر و متانت به ابلاغ امرالله قيام نمود و عاقبت جان خويش را در سبيل اعلاى امر مولايش نثار کرد.
در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید
منزلگه مردان موحد سر دار است

  
------------------------------------------------------------------------------

تقسیر سوره کوثر (کتاب)

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو

سید علی محمد شیرازی مشهور به باب، حضرت نقطه، شمس حقیقت، نقطه اولی، حضرت اعلی، سید ذکر
تفسیر سوره کوثر از جمله کتب آیین بیانی است که توسط سید علی محمد باب نگاشته شده است.این کتاب شامل ۲۸۹ صفحه بوده و از آثار ارزشمند پیروان کتاب بیان می باشد. در این کتاب سید علی محمد باب به تفسیر سوره کوثر قرآن مجید پرداخته است. این کتاب در سال ۱۲۶۲ و بنابر درخواست سید یحیی دارابی در شهر شیراز نگاشته شده است.
سید یحیی دارابی، یکی از عالمان به نام و مشهور زمان محمد شاه که به نمایندگی از شاه برای بررسی دعوی باب به شیراز سفر کرده بود در سومین بار ملاقات خود با باب، تفسیر سوره کوثر را از او شنید و به باب ایمان آورد و در نامه‌ای به شاه اعلام نمود که دیگر به سوی پایتخت باز نخواهد گشت و در آخر نیز جان خویش را در راه باب از دست داد و در راه او کشته شد.[۱]


http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%82%D8%B3%DB%8C%D8%B1_%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%87_%DA%A9%D9%88%D8%AB%D8%B1_%28%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29